با صدای ناله های آروم ته یانگ بیدار شد. ته یانگ از بس عرق کرده بود خیس خیس بود و داشت توی تب میسوخت. هوجین سعی کرد به خودش بیاد ولی واقعا گریه اش گرفته بود. از جاش بلند شد دنبال حوله و ظرف آب رفت.
وقتی دید موفق نمیشه تبش رو پایین بیاره به دکتر زنگ زد: سلام ببخشید میدونم بد موقع است ولی تب کرده و هذیون میگه تبش پایین نمیاد.دکتر: باشه. آروم باش. سعی کن با آب سرد تبشو پایین بیاری. این قرصی که میگم رو بهش بده. اگه تا سه ساعت دیگه خوب نشد میام پیشش. اول باید برم آزمایشگاه. باشه؟
هوجین : سعیمو میکنم.
دکتر: هوجین فکر نکنم رییس دوس داشته باشه مردی که اونقد عاشقشه اینجوری بترسه و بغض کنه. پس آروم باش.
هوجین: باشه. بهت خبر میدم.
دکتر : اوکی فعلا
تلفن رو قطع کرد قرص رو توی آب حل کرد و توی دهنش ریخت و حوله رو روی بدنش میکشید تا خنک شه. حالا زمزمه های زیر لبی ته یانگ نظرشو جلب کرده رود. درسته هذیونه ولی چرا انگار واقعیه؟هوجین گوشش رو نزدیک برد.
ته یانگ: نه ... نه ... اون زنده بود نفس میکشید. کوش؟ بهتون میگم کوش. حتی جنازه اش هم نیست؟ هوجین من کو؟ هوپی خواهش میکنم بگو کجاست.
هوجین عقب کشید و اشکش رو پاک کرد. اون ته یانگ رو یاد اون روز انداخته بود. ظرف رو کنار تخت گذاشت و به تاج تخت تکیه داد و ته یانگ رو بغل گرفت و حوله رو روی بدنش کشید. با صدای زنگ از جاش پرید. چشماش رو باز کرد دید ته یانگ تو بغلشه و پتو هم روشه. بخاطر طرز خوابیدنش کمر درد داشت. به سختی از تخت پایین اومد و در رو باز کرد.دکتر: سلام بهتره؟
دکتر ناگهانی سمت هوجین برگشت و جیغ زد: لعنتی برو لباس بپوش. هوجین چشمای تازه باز شده اش رو مالید و نگاهی به خودش انداخت که جز باکسرش چیزی پاش نبود. سریع به سمت اتاق دوید و لباس پوشید. پیرهن ته یانگ هم تنش کرد و دکتر رو صدا کرد تا وارد اتاق شه.
هوجین نشست روی صندلی و به کارای دکتر نگاه کرد.
هوجین: جواب آزمایش؟دکتر: مسموم شده.
هوجین بلند ش : یعنی چی؟
دکتر : نگران نباش هوجین یکم بشین حرف میزنیم.
صدای زنگ اومد. در رو باز کرد که چهره قدیم و جدیدی رو دید.
هوجین: اینجا چیکار میکنی؟
هوسوک: من توضیح میدم هیونگ
هوجین: نه. شما برید داخل حواستون به ته یانگ باشه. از اتاق بیرون نمیاین تا نگفتم.
هوسوک دست یونگی رو گرفت و خواست وارد شه.
پدر هوسوک: انقد حرف گوش کنی؟
YOU ARE READING
the only Way
Fanfictionعشق یه همچین کار هایی با آدم میکنه. +دیگه شوگا و جیهوپی وجود نداره. به عنوان یونگی زندگی کن. +من باید مسئولیتم در قبال همه رو انجام میدادم. فکر کردی راحت بود؟