پارت ۲۵

510 87 6
                                    

مرد: رییس محموله تحویل گرفته شد. همه چیز درست بود. بهتره زودتر از محل دور شیم.
هوسوک شیشه ماشین رو بالا داد و به راننده علامت داد از محل دورشن.

یونگی: چقد راحته کارت. فقط میای اینجا و برمیگردی؟

هوسوک: کارای سخت مال شماست.

هوسوک به نظر برای ادامه بحث بی رغبت بود.
گوشی یونگی زنگ خورد.

جونگکوک: سلام کجایی؟

یونگی: کره نیستم.

جونگکوک: باید برگردی توی کارای شرکت مشکل پیش اومده.

یونگی: پس فردا برمیگردم.

جونگکوک: همین الان باید برگردی. میخوان دفترتو ببندن. وکیلت غیب شده و همه اش زیر سر منشیته. ظاهرا باید برگردی یونگی.

یونگی: یعنی چی چیشده؟

جونگکوک: من سر در نمیارم. تهیونگ داره خودشو میکشه ولی انگار وضع خرابه. گفت تا میره مشکلاتو بررسی کنه بهت زنگ بزنم بگم همین الان برگردی.

یونگی: لعنتی باشه. وایسا بلیط ها رو چک کنم.

گوشی رو قطع کرد و سریع لیست پرواز ها رو چک کرد.

هوسوک: چیشده ؟

یونگی: نمیدونم فکر میکنم شرکت از بین رفته.

هوسوک: ینی چی برای چی باید اینجوری بشه؟

یونگی: منم نمیدونم هوپی باید بلیط بگیرم.

یونگی هیچ وقت فکر نمیکرد این خداحافظی آخرین خداحافظی از هوسوکه. فقط توی فرودگاه بوسیده بودش و برگشته بود کره تا کار های شرکت رو درست کنه و حالا که توی فرودگاه منتظر بود، اخبار داشت تصاویر سقوط هواپیما رو نمایش میداد و اون هنوز نمیفهمید جریان چیه. ناخوداگاه گوشیش رو دراورد.
زنگ میزد ولی خاموش بود. اخرین آنلاین بودنش قبل سوار شدن هواپیما بود. هر تلاشی میکرد تا یه نشونه ای پیدا کنه که هوسوک توی اون هواپیما نبوده ولی وقتی لیست مسافران روی صفحه تلویزیون نمایش داده شد و اسم مستعار هوسوک رو دید امیدش نا امید شد. سریع دوید سمت پناهگاهش. میخواست از همه این وسایلی که میگن هوسوکش دگ زنده نیست دوری کنه. گوشیش زنگ میخورد و اون بی توجه به صداش فقط به دیوار نگاه میکرد تا اینکه صبرش تموم شد گوشی رو پرت کرد توی دیوار. گوشه دیوار نشست و زانو هاشو بغل گرفت. اشک توی چشماش حلقه زد و آروم ریخت روی گونه هاش. کاش با خودش برش گردونده بود.
دو روز گذشته بود و جونگکوک و تهیونگ نمیتونستن یونگی رو پیدا کنن. مادرشون نگران بود. تهیونگ لیست تماس هاشو گشت تا به شماره ای که یکبار نجاتشون داده بود، زنگ بزنن که گوشی خونه زنگ خورد. پشت خط پدر هوسوک دنبال هوسوک میگشت. دو روز بود ازش خبر نداشتن و داشت میپرسید که پیش یونگیه یا نه. جونگکوک سعی کرد پدر هوسوک رو راضی به این کنه که با هم رفتن جایی که آنتن نداره و زود برمیگردن. تلفن رو که قطع کرد با استرس به تهیونگ خیره شد. تهیونگ بلافاصله با آریانا تماس گرفت.

the only WayWhere stories live. Discover now