پارت ۳۰

485 66 2
                                    

با باز شدن در هوجین وارد شد.

هوسوک: خوبی؟ چرا بی خبر رفتی؟ نگفتی مشکلی پیش میاد احمق؟

هوجین: میبینی که سالمم. محموله هم سالمه. ته یانگ چطوره؟

یونگی توی چارچوب اتاق تکیه زده بود: به هوش اومده منتطرته.

هوجین با عجله بالا سر پسر رفت: هی سلام.

ته یانگ با چشمایی که به زور نگه داشته بود نگاش کرد: هوجین

هوجین از طرز صدای پسر حس کرد مشکلی هست. زیادی رنگش پریده بود. وقتی دستشو گرفت خیلی سرد بود در صورتی که داشت توی تب میسوخت.
پتو رو کنار زد. لباسش رو بالا زد و پانسمان زخم رو باز کرد.

هوجین: لعنتی. پس شما اینجا چه غلطی میکنین؟ هوسوک به دکتر زنگ بزن زخمش عفونت کرده.

هوجین با عجله ظرف آب و حوله رو اورد.

ته یانگ: من ح..الم خ..وبه ان..قد نگ..ران نب..اش

هوجین با عصبانیت از لای دندوناش داد زد: یا تو معنی خوب رو نمیدونی یا من این حالو نمیفهمم.

یک ساعت بعد دکتر رسید و زخم رو بررسی کرد. با سرم شست و شو داد و ازش آزمایش خون گرفت.
به هوجین اشاره کرد از اتاق بیرون بیاد.

هوجین: خب؟

دکتر: تا جواب آزمایش نیاد نمیتونم اطلاعات دقیقی بدم ولی فکر کنم گلوله عادی نبوده وگرنه بخاطر یه روز، این عفونت طبیعی نیست.

هوجین: یعنی چی؟

دکتر: یعنی دو حالت داره. یا چیزی نیست و کافیه آنتی بیوتیک تزریق کنیم یا فقط یه هفته.

هوجین: شوخی نکن سورا. تو ته یانگ رو میشناسی. اون بدنش ضعیفه.

دکتر: هوجین

هوجین: نه. الان نه. الان که من برگشتم تا کل سهمم از این زندگیو پس بگیرم نه.

دکتر : من فقط گفتم احتمالش هست.

هوجین: همین احتمال واسه اینکه من بخوام بمیرم کافیه.

دکتر: فردا برات جوابشو میفرستم. با این قیافه جلوش نرو. الان خوابه برو اول خودتو اروم کن.

سه ساعت بعد از اینکه از جلوی چشمای هوسوک و یونگی که با تعجب نگاش میکردن بیرون رفته بود، برگشت. بی هیچ حرفی کنار تخت ته یانگ نشسته بود و به صورتش خیره بود. یونگی و هوسوک وقتی دیدن وضع اینه تصمیم گرفتن بعد مدت ها برن به خونه هاشون ولی یونگی پیشنهاد داد پدر مادر هوسوک رو دعوت کنن و همه خونه یونگی ملاقاتشون کنن.

توی ماشین هوسوک در حال عرق ریختن بود.
یونگی نگاه گذرایی بهش انداخت و دستش رو گرفت.

یونگی: تو منو داری.

هوسوک: معلوم نیست تو رو تو خونه راه بدن یا نه بعد میخوای وساطت منی رو کنی ک از مرگ برگشتم؟ نمیگم خانوادم باهام بد رفتاری میکنن نه. من باید چی بگم؟ بگم چرا توی اون پرواز بودم؟ چرا اسمم توی لیست مسافرا نبود؟ چی باید بگم که زنده برگشتم؟؟

the only WayDonde viven las historias. Descúbrelo ahora