تهیونگ: خبری ازش نداشتن؟
منتظر جواب به یونگی خیره شد که سعی داشت با یخ درد صورتشو کم کنه...
تهیونگ: باورم نمیشه هوسوک هیونگ زد تو صورتت!
یونگی: خفه شو
تهیونگ: بان بان غیب شده
یونگی: اون بان بان کوفتی صدقه سری تو گم و گور شده
تهیونگ: میرم دنبالش
یونگی: لازم نکرده خودم درستش میکنم
تهیونگ: اوکی به هر حال من نرم بهتره وگرنه یونا هم به مشکلاتمون اضافه میشه. کلاساش چی؟
یونگی:کل درساشو حذف کرده.
تهیونگ: چی؟
یونگی: چیه از بان بان کلوچه آرومت توقع نداشتی؟
تهیونگ: اون قطعا یه بان بان افسارگسیخته است ولی من عاشقشم. جوری که اون برای من تلاش میکنه باعث میشه قلبم تند بزنه.
یونگی: شما دوتا احمقین
تلفن دفتر زنگ خورد: جناب مدیر اقایون کیم نامجون و سوکجین اومدن.
یونگی: بفرستشون داخل
جین: اوه ببینین کیا اینجان ! برادر و معشوقه یک فراری
یونگی: خفه شو
نامجون: به هیونگ احترام بذار یونگی
یون.ی: هر چی
نامجون: خب چیکار کردی؟
یونگی: حذف ترم کرده
نامجون : شوخی نکن. فکر میکردم فقط درس منو حذف کرده.
جین: تهیونگ چه حسی داری یکی اون بیرون برات آشوب به پا کرده؟
تهیونگ: جین هیونگ
جین: عادی باش تهیونگا. منم اون موقع که نامجون میومد با پدرم بحث میکرد همین حسو داشتم. دلم میخواست بهش ثابت کنم تنها نیست. حداقل تنها نمیجنگه
تهیونگ: داری طعنه میزنی جین هیونگ
جین: چیه؟ اینجا تنها کسی که حال کوکی کوچولو رو میفهمه منم؟ همتون گند زدید بعد نشستین اینجا از بچه بودن جونگکوک میگین؟ من برعکس شما بهش افتخار میکنم. اون حتی از منم شجاع تره میدونین چقدر طول کشید تا من تهدیدمو برای فرار عملی کنم؟
اون بچه تو یه هفته همتونو پیچوند.نامجون : بسه هیونگ
یونگی: انقد سنگشو به سینه میزنی پیداش کن و برش گردون. ما که بخاطر گی بودنش بهش پشت نکردیم. ما که نگفتیم تهیونگ نه. ما که خانواده تو نیستیم هیونگ که ولش کنیم.
تهیونگ: بسه یونگی هیونگ
نامجون: همتون بس کنین. چه مرگتونه؟
YOU ARE READING
the only Way
Fanfictionعشق یه همچین کار هایی با آدم میکنه. +دیگه شوگا و جیهوپی وجود نداره. به عنوان یونگی زندگی کن. +من باید مسئولیتم در قبال همه رو انجام میدادم. فکر کردی راحت بود؟