جونگکوک و جیمین به مادراشون گفتن که مادر هوسوک مریضه.
دو زن با عشق برای دوست عزیزشون غذاهای مقوی درست کردن و مقداری میوه و غذای معمولی آماده کردن تا شب خونه ی دوستشون معذبش نکنن.
شب شده بود و هوسوک داشت به مادرش کمک میکرد توی رخت خواب کنار پذیرایی بخوابه تا تنها نباشه و هوسوک هم به کار های خونه میرسید. پدرش هم در حال رسیدگی به پسر کوچیکش سونگ مو بود که تکالیفش رو تموم کنه.
هوسوک تازه میخواست غذا درست کنه که زنگ در به صدا دراومد.
با تعجب به سمت در رفت و وقتی با باز کردنش دوتا دوست عزیزشو به همراه خانواده هاشون دید، خیلی خوشحال شد و نزدیک بود از این همه محبتشون به گریه بیفته. هر چند اشک حلقه زده تو چشماش رو یونگی دید و به روی خودش نیاورد.
هوسوک تعظیم کرد و با خوشحالی همه رو به خونه دعوت کرد. پدر جیمین دست رو شونه هوسوک گذاشت و حالش رو پرسید.
با وارد شدن مهمون ها داخل خونه همهمه شد. پدر جیمین با پدر هوسوک حرف میزد و خانوم ها به دیدن دوستشون رفتن و حالش رو پرسیدن.
یونگی هم با پدر هوسوک سلام و احوال پرسی کرد.
جیمین و جونگکوک غذا ها و میوه ها رو گذاشتن روی میز آشپزخونه :جیمین: چه حسی داری که خراب شدیم سرت هوسوک؟
هوسوک سمتشون رفت و هر سه تایی همو بغل کردن.
مهم نبود که چقدر همه چیز برای هوسوک سخت شده. اون همیشه دوستاشو داشت.هوسوک: صبر کنید بچه ها! وای واقعا ممنونم از این همه محبت. خیلی مهربونین. بذارید وسایل رو آماده کنم. باید ازتون پذیرایی کنم. وای من واقعا خوشحالم که شما اینجایین.
اشکشو با پشت دست پاک کرد و ظرف هاش رو آماده کرد تا با میوه هایی که جیمین داخل ظرف میچید به جونگکوک بده.
جونگکوک با نهایت دقت سعی داشت ظرف میوه رو ببره که یونگی ازش گرفت و برای مهمونا برد و جونگکوک هم به سرعت بشقاب ها و چاقو ها رو برد.
هوسوک یکم از سوپ خوشمزه رو توی ظرف برای مادرش جا کرد تا گرم شه و همراه شام کنار مهمونا بخوره و غذاهای خانواده جیمین و جونگکوک رو هم گرم کرد. غذا ها اونقدر زیاد بود که همشونو سیر کنه. واقعا روحیه اشون خوب شده بود و فضای خونه به لطف مهموناشون شاد شده بود.
غذا ها که گرم شد، جیمین و هوسوک میز رو چیدن و هوسوک همه رو سر میز دعوت کرد.
تازه نگاهش به یونگی افتاد، باید چه حسی میداشت؟ اون واقعا دوس داشتنی بود با پوست بی نهایت سفیدش موهای بلوندش و پیرهن چارخونه سفید
ŞİMDİ OKUDUĞUN
the only Way
Hayran Kurguعشق یه همچین کار هایی با آدم میکنه. +دیگه شوگا و جیهوپی وجود نداره. به عنوان یونگی زندگی کن. +من باید مسئولیتم در قبال همه رو انجام میدادم. فکر کردی راحت بود؟