سلام سلام!ببينيد كي اومده و پارت جديد با خودش آورده.
خب...با توجه وت هاي كمي كه پارت قبل گرفت،تا وقتي كه وت هاي اين پارت به ٢٠ نرسه بعدي رو نميذارم.
يه كم وت بديد و كامنت بذاريد گايز😐😑❤️بوس بوس
-مري-
_______________________
-هي...!هي ميشا!
جرد ميشا رو تكون داد و صداش كرد.-هم...؟
ميشا با غر گفت و غلت زد.-بيدار شو و برو خودتو يه جا گم و گور كن تا دوست پسرت بره بيرون.
جرد گفت و دوباره ميشا رو تكون داد.ميشا كلاه سوييشرت رو از روي صورتش كنار زد و با اخم به جرد نگاه كرد:اون دوست پسرم نيست.
بعد پرسيد:اصلا ساعت چنده؟
جرد به ساعت مچي اش نگاهي انداخت:يه ربع به هشت.
اخم ميشا بيشتر شد.
جرد ميدونست كه اون از زود بيدار شدن متنفر بود.
-الان منو بيدار كردي؟!به اين زودي ميخواي بفرستيش بره؟
ميشا با غر گفت و از جاش بلند شد.جرد هم بلند شد و در حالي كه داشت ميرفت سمت تنها اتاق توي اون خونه گفت:چيه؟!ديشب به اندازه كافي باهاش خوش نگذروندي؟ميخواي اصلا برم بيرون تا بتونيد راحت با هم تنها باشيد؟دوست داري ناهار هم براتون درست كنم؟
ميشا يكي از سوييشرت هاي توي دستش رو پرت كرد سمت جرد و رفت توي دستشويي.
به خودش و موهاي به هم ريخته اش توي آيينه نگاه كرد.
از مكالمه ايي كه ديشب با جنسن داشت بدش ميومد.
سالها بود كه درباره كارايي كه پدرش باهاش كرده بود حرفي نزده بود.
نميدونست چرا بعد يه مدت طولاني،همه اينها رو به يه غريبه گفته بود.
شايد چون مشكلات جنسن انقدر احمقانه و بچگانه بودن كه ميشا لجش گرفته بود.
در هر صورت،ميشا حرف زده بود و نميتونست پس اش بگيره.
احتمالا جنسن هم اونقدر مست بود كه حتي الان يادش نميومد كجاست.چه برسه به مكالمه كوتاهي كه اون دو نفر داشتن.
جرد،كيف پول جنسن رو كه از روي زمين خرابه برداشته بود داد دستش:بيا رفيق.
جنسن لبخندي زد و كيف رو گذاشت توي جيب اش:ممنون.
DU LIEST GERADE
with love,gun[cockles]
Fanfiction[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown