هي گايز:)
حالتون چطوره؟
واو...
يه تاخير دو ماهه...
واقعا بابتش متاسفم😭💔
نميتونم بگم چقدر دلم براي اين فف،شما،و اين دو تا احمق تنگ شده بود😭
هر كاري ميكردم نميتونستم تايپ كنم و خودمم داشتم ديوونه ميشدم:|
ولي ديشب طي يه عمليات انتحاري يهو شروع كردم به نوشتن و شد چيزي كه قراره بخونيد:)
ميدونم كه خواننده ها الان نصف شدن -شايد از نصف هم كمتر- پس...لطفا به هر كي كه ميتونيد فف رو معرفي كنيد تا حدااقل وت ها مثل قبل بشن:(پ.ن:من تماااام تلاشم رو ميكنم كه آپ بعدي با اينهمه تاخير نباشه لطفا ازم نا اميد نشيد☹️💔
feels good to be back:)
بوس بوس
-مري-
_______________________
جنسن با شنيدن صداي تكستي كه براش اومد به گوشيش نگاه كرد.
ميشا:من رسيدم.
جنسن سعي كرد لبخند بزرگي كه با ديدن اين پيام روي صورتش ايجاد شد رو پاك كنه.
تايلر نگاهي بهش انداخت:رسيد؟
جنسن بهش نگاه كرد:آره...حالا ميشه يه مشت توي صورتم بزني و اين لبخند احمقانه رو از بين ببري؟
تايلر خنديد:فكر كنم به اندازه كافي مشت خوردي.
جنسن به استادي كه سر كلاس بود و داشت درس ميداد خيره شد:چيكار كنم...؟
با زمزمه از تايلر پرسيد.-فقط برو...من جزوه هامو بهت ميدم.
تايلر گفت و هل كوچيكي به جنسن داد.جنسن كتاب هاش رو جمع كرد و توي كوله اش ريخت:ممنون تايلر...تو بهتريني.
-ميدونم.
جنسن از جلوي چند تا دانشجو رد شد و به سمت خروجي كلاس رفت.
درش رو باز كرد و وارد راهرو شد.
به اطراف نگاه كرد تا ميشا رو ببينه.
ESTÁS LEYENDO
with love,gun[cockles]
Fanfic[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown