سي و يك:دوازده ثانيه

412 79 56
                                    

هي گايز:)
حالتون چطوره؟
واو...
يه تاخير دو ماهه...
واقعا بابتش متاسفم😭💔
نميتونم بگم چقدر دلم براي اين فف،شما،و اين دو تا احمق تنگ شده بود😭
هر كاري ميكردم نميتونستم تايپ كنم و خودمم داشتم ديوونه ميشدم:|
ولي ديشب طي يه عمليات انتحاري يهو شروع كردم به نوشتن و شد چيزي كه قراره بخونيد:)
ميدونم كه خواننده ها الان نصف شدن -شايد از نصف هم كمتر- پس...لطفا به هر كي كه ميتونيد فف رو معرفي كنيد تا حدااقل وت ها مثل قبل بشن:(

پ.ن:من تماااام تلاشم رو ميكنم كه آپ بعدي با اينهمه تاخير نباشه لطفا ازم نا اميد نشيد☹️💔

feels good to be back:)

بوس بوس

-مري-

_______________________

جنسن با شنيدن صداي تكستي كه براش اومد به گوشيش نگاه كرد.

ميشا:من رسيدم.

جنسن سعي كرد لبخند بزرگي كه با ديدن اين پيام روي صورتش ايجاد شد رو پاك كنه.

تايلر نگاهي بهش انداخت:رسيد؟

جنسن بهش نگاه كرد:آره...حالا ميشه يه مشت توي صورتم بزني و اين لبخند احمقانه رو از بين ببري؟

تايلر خنديد:فكر كنم به اندازه كافي مشت خوردي.

جنسن به استادي كه سر كلاس بود و داشت درس ميداد خيره شد:چيكار كنم...؟
با زمزمه از تايلر پرسيد.

-فقط برو...من جزوه هامو بهت ميدم.
تايلر گفت و هل كوچيكي به جنسن داد.

جنسن كتاب هاش رو جمع كرد و توي كوله اش ريخت:ممنون تايلر...تو بهتريني.

-ميدونم.

جنسن از جلوي چند تا دانشجو رد شد و به سمت خروجي كلاس رفت.

درش رو باز كرد و وارد راهرو شد.

به اطراف نگاه كرد تا ميشا رو ببينه.

with love,gun[cockles]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora