هي گايز:)
حالتون چطوره؟
من برگشتم -با يه كمي تاخير دوباره-
نميدونم نوشتن چرا انقدر سخت شده😂🤦🏻♀️💔
ببخشيد ديگه اگه دير شد:(❤️
اميدوارم اين پارت رو دوست داشته باشيد و لطفا لطفا وت دادن و كامنت گذاشتن رو فراموش نكنيد❤️بوس بوس
-مري-
____________________
جنسن همونطور كه منتظر جواب ميشا بود،روي صندلي پشت ميز كارش نشست.
يكي از خودكار هاي روي ميزش رو برداشت و بي هدف،مشغول خط كشيدن روي يه برگه كاغذ شد.
سه روز از حرف هاشون توي دانشگاه گذشته بود و توي اون چند روز همديگه رو نديده بودن.
و ميشا امروز بايد يه سري جنس پخش ميكرد.
پس جنسن يه جورايي نگران بود.
نميدونست چرا ولي بود.
اينكه ميشا كتك نخوره و چيزيش نشه.
ميدونست كه اون به اندازه كافي قوي هست براي اينكه از خودش محافظت كنه.
اما اين هم ميدونست كه اون پسر به اندازه كافي هم به خودش اهميت نميده.
پس جنسن بايد به اندازه دو تاشون بهش اهميت ميداد.
اين كار سختي بود اما جنسن دوستش داشت.
"رد تماس"
جنسن اخم كرد.
چرا ميشا نميخواست جوابش رو بده؟
نكنه مشكلي پيش اومده بود؟
نكنه بلايي سر خودش آورده بود؟
زخمي شده بود؟
چاقو خورده بود؟
بلايي سر صورت و دست هاش اومده بود؟
با اين فكر،دوباره اسم ميشا رو توي گوشيش لمس كرد.
اون پسر ميتونست به راحتي جنسن رو نگران كنه.
طوري كه حتي خود جنسن هم نميدونست ميتونه انقدر نگران بشه.
"رد تماس"
-تو جدي هستي؟
جنسن با كلافگي زمزمه كرد و براي بار سوم به ميشا زنگ زد.و ميشا اين بار سريع تر تماس رو قطع كرد.
جنسن اخم ريزي كرد و وارد صفحه چتشون شد.
جنسن:فقط كافيه يه بار ديگه اون گوشي رو روي من قطع كني تا پنج دقيقه ديگه بيام دم خونه ات.
ESTÁS LEYENDO
with love,gun[cockles]
Fanfic[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown