بيست و پنج:سرما خوردن

614 102 208
                                    

هيييي گايزززز حالتون چطوره؟
از تعطيلات كرونايي لذت ميبريد؟😂
من كه يه هفته است تو حبس خانگي ام😂💔
انقدرم دستامو شستم شدم پيرزن😂
هعييي :]
راستي كامنت و وت رو هم فراموش نكنيد^-^❤️

بوس بوس

-مري-

_________________________

جنسن چند بار زنگِ خونه ميشا رو فشار داد.

-زود باش...
با نگراني زمزمه كرد.

وقتي جوابي نديد،دوباره زنگ زد.

-لطفا خونه باش...لطفا خونه باش.
جنسن خواهش كرد.

دفعه سوم،دستشو از روي زنگ برنداشت.

-باز كن ديگه عوضي!
جنسن با حرص گفت.

-خيله خب!خداي من خفه شو.اومدم ديگه!
بالاخره صداي ميشا از اون طرف در شنيده شد.

جنسن دستش رو از روي زنگ برداشت.

در بالاخره باز شد.

ميشا با صورت خسته و اخم كرده جلوش وايساده بود.

موهاش كاملا بهم ريخته بود و زير چشم هاش كمي گود رفته بود.

تنها چيزي كه تنش بود،يه تيشرت نازك و شلوارك بود و انگار به هواي سرد بيرون و داخل خونه اش توجهي نداشت.

-چيه؟
با بي حوصلگي گفت.

چشم هاش رو نازك كرده بود.

انگار كه نور چراغ هاي بيرون براش زيادي روشن بودن.

جنسن اخم كرد:چيه؟تو بايد به من بگي چيه!دو روزه كه رفتي و ازت خبري نيست.فكر كردم بلايي سرت اومده.

اخم ميشا كمرنگ تر شد:آها...

بعد شونه اش رو انداخت بالا:حالا كه ديدي خوبم...فعلا.

خواست در رو ببنده كه جنسن با دست گرفتش:وايسا...ميشا؟!

ميشا با كلافگي نفسشو بيرون داد:بله جنسن؟!

-چي شد؟رفتي پيش پدرت؟
جنسن پرسيد.

ميشا ناخودآگاه،به خاطر سرماي بيرون،لرزيد.

سرش رو به معني آره تكون داد:حالا ميشه برم تو؟دارم يخ ميزنم.

-منم ميتونم بيام؟
جنسن پرسيد.

ميشا ميخواست مخالفت كنه.

تو موقعيتي نبود كه بخواد كسي رو ببينه.

with love,gun[cockles]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt