هيييي گايزززز حالتون چطوره؟
از تعطيلات كرونايي لذت ميبريد؟😂
من كه يه هفته است تو حبس خانگي ام😂💔
انقدرم دستامو شستم شدم پيرزن😂
هعييي :]
راستي كامنت و وت رو هم فراموش نكنيد^-^❤️بوس بوس
-مري-
_________________________
جنسن چند بار زنگِ خونه ميشا رو فشار داد.
-زود باش...
با نگراني زمزمه كرد.وقتي جوابي نديد،دوباره زنگ زد.
-لطفا خونه باش...لطفا خونه باش.
جنسن خواهش كرد.دفعه سوم،دستشو از روي زنگ برنداشت.
-باز كن ديگه عوضي!
جنسن با حرص گفت.-خيله خب!خداي من خفه شو.اومدم ديگه!
بالاخره صداي ميشا از اون طرف در شنيده شد.جنسن دستش رو از روي زنگ برداشت.
در بالاخره باز شد.
ميشا با صورت خسته و اخم كرده جلوش وايساده بود.
موهاش كاملا بهم ريخته بود و زير چشم هاش كمي گود رفته بود.
تنها چيزي كه تنش بود،يه تيشرت نازك و شلوارك بود و انگار به هواي سرد بيرون و داخل خونه اش توجهي نداشت.
-چيه؟
با بي حوصلگي گفت.چشم هاش رو نازك كرده بود.
انگار كه نور چراغ هاي بيرون براش زيادي روشن بودن.
جنسن اخم كرد:چيه؟تو بايد به من بگي چيه!دو روزه كه رفتي و ازت خبري نيست.فكر كردم بلايي سرت اومده.
اخم ميشا كمرنگ تر شد:آها...
بعد شونه اش رو انداخت بالا:حالا كه ديدي خوبم...فعلا.
خواست در رو ببنده كه جنسن با دست گرفتش:وايسا...ميشا؟!
ميشا با كلافگي نفسشو بيرون داد:بله جنسن؟!
-چي شد؟رفتي پيش پدرت؟
جنسن پرسيد.ميشا ناخودآگاه،به خاطر سرماي بيرون،لرزيد.
سرش رو به معني آره تكون داد:حالا ميشه برم تو؟دارم يخ ميزنم.
-منم ميتونم بيام؟
جنسن پرسيد.ميشا ميخواست مخالفت كنه.
تو موقعيتي نبود كه بخواد كسي رو ببينه.
DU LIEST GERADE
with love,gun[cockles]
Fanfiction[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown