هي گايز حالتون چطوره؟
ببخشيد آپ يه كم طول كشيد :(
مسافرت بودم و وقت نكردم چيزي بنويسم :(
اميدوارم اين پارت رو دوست داشته باشيد😍❤️______________________
نيويورك-اداره DEA
(اداره مبارزه با مواد مخدر)
تابستان ١٩٩٤جك،دستمال پارچه ايي توي دستش رو،پشت گردنش كشيد و به پنكه كوچيك رو به رو اش نگاهي انداخت.
دستش رو برد سمتش و دكمه ايي كه روش بود رو فشار داد.
اون دكمه قرار بود قدرت پره هاي پنكه رو بالا ببره اما انگار تنها كاري كه ميكرد اين بود كه صداي بيشتري توليد كنه.
آفتاب داغي كه از پنجره،مستقيم روي ميز كارش تابيده بود هم اوضاع رو بدتر كرده بود.
اون از جاش بلند شد تا پرده كركره ايي رو بكشه پايين اما انگار گير كرده بود و از جاش تكون نميخورد.
جك با نااميدي آهي كشيد و دوباره برگشت پشت ميزش و نشست روي صندلي پر سر و صداش.
به پرونده جلوي چشمش لبخندي زد و با ديدنش،گرماي طاقت فرساي اون اتاق رو سريع فراموش كرد.
"داناوان كراشينگ"
تقريبا پنج سالي ميشد كه DEA درگير گرفتن اون حرومزاده بود و الان ديگه وقتش بود.
حالا تمام تلاش هاي دو ساله جك داشت به نتيجه ميرسيد.
اونها،محلي كه كراشينگ مي خواست معامله اش رو انجام بده پيدا كرده بودن و قرار بود طي يه عمليات بزرگ،كراشينگ و افرادش رو دستگير كنن.
تو اين مدت،جك فرمانده عمليات شده بود و بعد از اينكه عمليات با موفقيت به پايان رسيد،يه ترفيع بزرگ در انتظارش بود.
ترفيعي كه يه پليس ٣٠ ساله به سختي ميگرفتش و بايد سال هاي بيشتري براش كار ميكرد.
-اوضاع چطوره رفيق؟
صداي همكارش باعث شد جك سرش رو بالا بگيره.اون خنديد و به پشتي صندلي اش تكيه داد:خودت چي فكر ميكني؟
مرد سرش رو تكون داد و دستي به لبه كلاهش كشيد:فكر ميكنم ميخواي همينجا بلند شي و روي ميزت برقصي.
جك با صداي بلندي خنديد و سرش رو تكون داد:درست ميگي مرد...كاملا درسته!
مرد سرش رو كمي رو به پايين خم كرد و دستش رو زد به ميز جك:خيله خب...ميرم كه به كارت برسي.
اون گفت و از ميز فاصله گرفت.
YOU ARE READING
with love,gun[cockles]
Fanfiction[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown