هييي گايز:]
خوبيد؟:]
آخر هفته تون مبارك😂❤️
***بن ماشينش رو پارك كرد،اما قبل از اينكه ازش پياده بشه لحظه ايي مكث كرد.
به خونه ايي كه جلوش بود نگاهي انداخت و به فكر فرو رفت.
از وقتي كه قتلي كه جك انجام داده بود رو كاور كرد،حال خوبي نداشت.
از اشتباهي كه كرده بود پشيمون بود و حالا براي جبرانش دير شده بود.
بيشتر از يك ماه بود كه از اون قتل گذشته بود و اگه الان چيزي به پليسا ميگفت اوضاع از چيزي كه هست بدتر ميشد.
اگه چيزي رو الان لو ميداد،خودش هم شريك جرم محسوب ميشد.
اون براي هزارمين بار توي اون مدت به خودش لعنت فرستاد كه چرا به حرف هاي جك گوش كرده.
چرا همون موقع اون رو لو نداد و خودش رو از بي خوابي هايي كه داره راحت نكرد.
اما بن،حالا وقتي نداشت براي اينكه به اين قضايا فكر كنه.
اون داشت سر پرونده ميشا به چيز هايي ميرسيد و الان وقت خوبي براي رها كردنش نبود.
اون فقط چند قدم به گرفتن ميشا و رسيدن به حقيقت درباره اش نزديك بود.
نميتونست با لو دادن خودش و جك همه چيز رو خراب كنه.
بايد تحقيقاتش رو ادامه ميداد تا زودتر بهش برسه.
اين رو به خودش مديون بود.
نفس عميقي كشيد به خيابون خلوتي كه جلوش قرار گرفته بود نگاه كرد.
در ماشين رو باز كرد و بعد از پياده شدن اون رو قفل كرد.
به سمت خونه اش رفت كه حركتي رو توي بوته هاي نزديك خونه اش ديد.
اخم ريزي كرد و جلوتر رفت.
-كسي اونجاست؟
بن پرسيد با اينكه حدس ميزد فقط يه سنجاب باشه.بوته دوباره تكون خورد.
بن بهش نزديك تر شد.
-بن مورگان؟
صداي كسي از پشت سرش اومد.بن برگشت سمت صدا و لحظه ايي سرش رو برگردوند،گردي سر اسلحه ايي رو،روي پيشونيش احساس كرد.
ناخودآگاه،از ترس به نفس نفس افتاد.
و قبل از اينكه بخواد فريادي براي كمك بزنه،زندگيش با شليك يك گلوله،به پايان رسيد.
***
جنسن:بهت قول ميدم!
جنسن:فردا ميام خونه ات.
ميشا:ديروزم همينو گفتي كوپرز نيك!
جنسن:فكر كردم ديگه اينطوري صدام نميكني.
YOU ARE READING
with love,gun[cockles]
Fanfiction[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown