هلوووو گايز
چطوريد خوبيد؟
اوكي چرا سين هاي داستان انقدر پايين اومده؟😑💔
دوستتون ندارم😑💔
قهرم اصن😑💔
عه😑💔نبوس نبوس
-مري-
________________________
جنسن در رستورانو باز كرد و وارد شد.
به اطراف نگاه كرد تا ميشا رو پيدا كنه.
بالاخره چشمش بهش خورد كه رو يكي از صندلي ها نشسته بود و با استرس به اطراف نگاه ميكرد.
دستش رو جا به جا كرد و چنگالي كه روي ميز بود رو انداخت زمين.
اخمي كرد و خم شد زير ميز تا برش داره.
جنسن لبخندي زد و رفت سمتش:هي...!
ميشا سرش رو از زير ميز بلند كرد اما محكم خورد بهش.
فرياد خفه ايي از روي درد كشيد و سرش رو با دست گرفت:حرومزاده...
جنسن در حالي كه سعي ميكرد نخنده رفت سمتش،بازوي ميشا رو گرفت و بلندش كرد:خوبي؟
ميشا در حالي كه چشم هاش رو روي هم فشار ميداد و سرشو با دست مالش ميداد لبخند زد:عالي.
گفت و نشست روي صندلي.
جنسن هم رو به رو اش.
-يخ نياز نداري؟
جنسن پرسيد.ميشا بالاخره دست از ماساژ دادن سرش برداشت و به جنسن پوزخند زد:نه...من كه مثل تو لوس...
حرفشو قطع كرد و با شك به جنسن نگاه كرد.
بعد اينطور ادامه داد:اينجوري حرف زدن...براي يه قرار نيست،نه...؟
جنسن لبخند زد و سرش رو به نشونه مثبت تكون داد:درسته.
ميشا تك خنده ايي خجالتي كرد:پس...چي بايد بگم؟
جنسن سرش رو كمي كج كرد:نميدونم...چيزاي قشنگ.
ميشا قيافه اش رو توي هم كرد:مطمئن نيستم بتونم.
جنسن لبخند زد:ميتوني تلاش كني.
بعد منو رو برداشت و بازش كرد:هم...همه چي خوب به نظر مياد.
-خب...اين چطوره:تو...امشب خيلي قشنگ شدي...؟
ميشا گفت.جنسن بدون نگاه كردن به ميشا سرش رو تكون داد:آره...اين خوبه.ممنون.
ميشا صفحه گوشيش رو حركت داد و از روش خوند:خيله خب...اينم خوبه:غذا خيلي خوشمزه است...ولي اينكه اينجا با تو نشستم...نه نه نه...هنوز غذا رو نياوردن كه.
جنسن سرش رو بالا آورد و با گيجي به ميشا نگاه كرد:چي؟
ميشا دوباره مشغول خوندن از روي گوشيش شد:من به دسر احتياجي ندارم...چون تو رو براي خوردن دارم.
اون نيشخندي زد و سرش رو تكون داد:آره...اين خوبه.
KAMU SEDANG MEMBACA
with love,gun[cockles]
Fiksi Penggemar[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown