دوازده:برج

665 109 427
                                    

من آمده ام واي واي من آمده ام.
چه زود آمده ام😂
اميدوارم لذت ببريد😍❤️

_______________________

تايلر لبخندي زد و دستشو گذاشت زير چونه اش:ممنون بابت امشب جنسن.

جنسن لبخند كجي زد و ته مونده شرابش رو نوشيد:كاري نكردم.

تايلر نفسش رو با كلافگي بيرون داد و به پشتي صندلي اش تكيه داد:بعد از امتحان مزخرف امروز به يه بيرون رفتن اينطوري نياز داشتم.

-ميفهمم...
جنسن گفت و به زور يه تيكه ديگه از استيك اش رو پايين داد.

تايلر اخمي كرد و به جنسن نگاه كرد:طوري شده؟غذاش خوب نيست؟

-نه...نه...غذا عاليه...فقط...
جنسن با ترديد گفت.

-فقط چي؟!
تايلر پرسيد.

جنسن بي مقدمه از روي صندليش بلند شد:من بايد برم دستشويي.

گفت و رفت سمت دستشويي مردونه رستوران.

در رو باز كرد و خوشحال بود كه اونجا تنهاست.

بايد بهش ميگفت.

ازش عذرخواهي ميكرد و ميگفت كه هنوز از خودش مطمئن نيست.

بهش ميگفت كه با كريس خوابيده و بابتش واقعا متاسفه.

جنسن ميدونست همه اينها درسته اما نميتونست حرفي بزنه.

اگه اشتباه ميكرد چي؟

اگه واقعا گي نبود؟

اونوقت،دختري رو كه چندين سال عاشقش بوده از دست ميداد.

جنسن از اين ميترسيد.

و بعد،

به خودش و كريس فكر ميكرد.

به بوسيدن جرد.

به اينكه چقدر احساس درستي داشت وقتي با اونها بود.

و اينكه بودن با تايلر هميشه براش عجيب و ناخوشايند بوده.

اون فكر ميكرد وقتي بالاخره با تايلر باشه،احساس ناكامل بودني رو كه هميشه تو وجودش داشته از بين ميبره.

اما اينطور نشد.

حتي شايد اون احساس تشديد شد.

اما براي چي؟

مگه تايلر اوني نبوده كه جنسن هميشه ميخواست؟

پس چرا باهاش بودن،احساس كاملا اشتباهي داشت؟

جنسن گلو اش رو صاف كرد.

شير رو باز كرد و كمي آب خنك به صورتش پاشيد.

بعد از بستن آب،صورتش رو خشك كرد و از دستشويي بيرون رفت.

رفت سمت ميز خودشون و جلوي تايلر نشست:تايلر ببين...يه چيزي هست كه بايد بهت بگم.

with love,gun[cockles]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt