سي و نُه:واقعيت

300 63 134
                                    

هي گايز!
چطوريد؟
خب ميدونم كه پارت قبل عجيب بود كه احتمالا كلي سوال تا الان توي ذهنتون ايجاد شده.
اميدوارم توي اين پارت به يه سري اش جواب داده بشه و از گيجي در بياين:)))

اينجوي:)❤️

-مري-

______________________

-ينوديم ارچ يياجنيا يرتيميد؟

ديميتري شنيد كه زن روانشناس داره ازش سوالي ميكنه اما متوجه اش نشد.

يا تصميم گرفت نشه.

پاهاش رو به لبه مبل بزرگ و نرم توي اون دفتر ميزد و از پنجره به بيرون خيره بود.

دست هاش رو به بالشت روي مبل فشار مياورد و به صداهاي بيرون توجه ميكرد.

توي طرف ديگه خيابون،زمين بازي بود كه پر از بچه هاي كوچيك بود.

اونها داشتن روي سرسره سُر ميخوردن يا با تاب بازي ميكردن.

بعضي ها هم توي جعبه شني بزرگ توي اون پارك بودن و داشتن يه چيزي با كمك شن ميساختن كه ديميتري نميتونست تشخيص بده اون چيه.

-ومباوج يديمن؟

صداي زن يه بار ديگه توي گوشش پيچيد.

ديميتري سرش رو كمي به سمتش چرخوند اما بهش نگاه نكرد.

نميخواست نشون بده كه به حرف هاش اهميت ميده چون نميداد.

به كولري كه بالاي ديوار نصب شده بود نگاه كرد.

دو تا نخ به پره هاي دريچه وصل بودن و با جريان باد حركت ميكردن.

از صداي كولر معلوم بود كه روي درجه آخرشه و داره با تمام قدرتش كار ميكنه.

اما اين كمك چنداني به گرماي زياد و نور آفتاب تيز شهر ميامي نميكرد.

نور نارنجي رنگ روي قسمتي از زمين و مبل چرمي كه ديميتري روش نشسته بود افتاده بود و داشت بيشتر به اون پسر دوازده ساله نزديك ميشد.

براي همين،ديميتري كمي خودش رو عقب كشيد.

-آفتاب اذيتت ميكنه؟
اين بار،بالاخره به حرف زن توجه كرد.

سرش رو به سمتش چرخوند و توي صورتش نگاه كرد:نه.

گفت و خودش رو به نور نزديك كرد.

سطح چرمي مبل،كمي داغ شده بود و ميونه خوبي با رون لخت اش كه با شلوارك كوتاهي پوشونده شده بود نداشت.

with love,gun[cockles]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang