هي گايز :)
خوبيد گوگولياي عمو؟
واااو معلومه پارت قبل رو خيلي دوست داشتيد كامنت بارونش كرديدا😍❤️
خب...اين عكسي كه ميبينيد،براي قسمت description داستانه كه تازه عوضش كردم.
چون داستان تو لايبري تون اده و احتمالا اين رو نميبينيد،اينجا گذاشتمش.
براي اينكه حتما بايد خونده ميشد توسط شما😈🤗
خب ديگه خيلي حرف زدم😁
اميدوارم اين پارتم دوست داشته باشيد😘بوس بوس
-مري-
_______________________
جنسن دستش رو مشت كرد و برد سمت در.
خواست ضربه ايي بهش بزنه اما مكث كرد.
دوباره،براي بار سوم.
كمي عقب رفت و به خونه كوچيكي كه جلوش وايساده بود نگاه كرد.
-اين درست نيست.
جنسن زير لب گفت.شايد بايد برميگشت.
اون الان رسماً داشت وارد خونه يه مجرم ميشد.
دو تا مجرم در واقع.
با حالتي عصبي سرش رو تكون داد:نه نه نه جنسن!فقط برگرد و برو باشه؟اينجا جاي تو نيست.
شروع كرد راه رفتن جلوي در خونه.
-فقط...پيتزا رو بذار جلو در و روي جعبه بنويس نميتوني بموني...
جنسن با خودش گفت.-نه اين...خوب نيست...خب...ميتوني پيتزا ها رو هم با خودت ببري...آره اينطوري كمتر ضايع ميشه.
جنسن راه حل بهتري به خودش پيشنهاد داد.همون موقع در باز شد.
جرد بود:يا اينكه ميتوني دست از حرف زدن برداري و بياي تو؟
جنسن با چشم هاي گرد به جرد نگاه كرد.
بعد تك خنده ايي خجالتي كرد و سرش رو تكون داد:متاسفم.درست ميگي.
وارد خونه شد و جرد در رو پشت سرش بست.
ميشا روي مبل نشسته بود و داشت سر تا پاي جنسن رو ور انداز ميكرد.
جنسن لب هاش رو بهم فشار داد و سلام كوتاهي به ميشا كرد.
-او-هوم.
ميشا بيخيال گفت و به تلوزيون نگاه كرد.
YOU ARE READING
with love,gun[cockles]
Fanfiction[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown