هي گايز...چه خبرا؟
ديديد زود گذاشتم اين پارتو😁
كامنت و لايك رو فراموش نكنيد❤️بوس بوس
-مري-
_________________________
جرد كلاه هودي شو بيشتر كشيد روي سرش و به ميشا غر زد:هنوزم از اينكه صورتت انقدر مشخصه مطمئن نيستم.فقط كافيه يه نفر ما رو ببينه و اونوقت...ميشا حرفشو قطع كرد و سرش رو تكون داد:باشه...باشه.كسي قرار نيست منو ببينه جرد.
جرد با كلافگي چشماشو چرخوند و دوباره مشغول وارسي كردن سيسم دزدگير اون عمارت بزرگ شد.
اون داشت با اخم و تمركز اون سيسم رو بررسي ميكرد كه صداي خرچ خرچ خوردن چيپس از كنار گوشش اومد.
با اخم غليظي برگشت و به ميشا كه مشغول چيپس خوردن بود خيره شد.
-چيه؟!از ديشب هيچي نخوردم.
ميشا با دهن پر گفت.جرد دست ميشا رو كه داشت دوباره ميرفت توي پاكت چيپس،محكم گرفت.
-هي!
ميشا با اخم گفت و سعي كرد مچش رو از دست جرد بيرون بكشه.-ولم كن مرد!
ميشا با بدخلقي گفت.جرد دستش رو ول كرد:فقط...خفه شو!
ميشا لب هاشو كج كرد و رفت كمي اونطرف تر وايساد.
جرد هم دوباره مشغول كار شد.
ميشا شروع به راه رفتن دور عمارت كرد تا به در اصلي رسيد.
روي چمن ها،با فاصله كمي از دروازه هاي آهني يه ژرمن تقريبا بزرگ نشسته بود.
سگ،با ديدن ميشا به آرومي از جاش بلند شد و زير لب غرشي كرد.
-اوه لعنتي.
ميشا با خودش زمزمه كرد.دستش رو توي پاكت چيپس اش كرد و يكي ازش بيرون آورد:بيا...پسر خوب...چيپس دوست داري؟
اون گفت و كمي به نرده ها نزديك تر شد.سگ وقتي ديد ميشا داره جلوتر مياد معطل نكرد و شروع كرد به پارس كردن.
ميشا سريع سر جاش وايساد و قدم ديگه ايي برنداشت:خيله خب...خيله خب...آروم بگير سگ مسخره!
ميشا با غر گفت.سگ آروم تر شده بود اما هنوز حالت دفاعي داشت.
اون چند بار ديگه پارس كرد.
صداي شخصي اومد:چي شده پسر؟كسي اونجاست يا بازم يه كبوتر ديدي؟
ميشا با شنيدن اين صدا،ديگه منتظر نشد و شروع كرد به دويدن سمت پشت عمارت.
جرد اونجا بود و به نظر ميرسيد كارش تموم شده:هي!كجا بودي؟
وقتي ميشا رو ديد پرسيد.ميشا نفس عميقي كشيد و گفت:يه مشكلي داريم.يه سگ لعنتي تو حياطه.
ESTÁS LEYENDO
with love,gun[cockles]
Fanfic[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown