جین یونگ با عصبانیت وارد اتاق کارش شد و در رو محکم بهم کوبید به خاطر باختن پرونده ایی که اخیرا روش کار میکرد عصبانی بود باورش نمیشد, خودش با اون سابقه ی درخشانش یه پرونده رو باخته
به سمت میزش رفت و گلدون شیشه ایی که روش بود رو برداشت و روی زمین کوبید صدای شکستن شیشه توی اتاق پیچید و جین یونگ رو کمی اروم تر کرد میزش رو دور زد و روی صندلی اش نشست نفس عمیقی کشید و کراواتش رو کمی شل کرد عصبانیت از چشماش ناپدید شد و به همون جین یونگ قوی و بی احساس همیشگی تبدیل شد
همون لحظه صدای گوشیش بلند شد دستشو توی جیب داخلی کتش برد و گوشی اش رو دراورد و با دیدن شماره ی مادرش اهی کشید زیر لب گفت
'باز چی شده که بهم زنگ زدی؟'
دستی به موهاش کشید و تلفن رو جواب داد
_بله مامان
_سلام پسرم چطوری؟
_بیا باهم صادق باشیم مامان تو زنگ نزدی که حالم رو بپرسی حالا بگو چیکار داری وقت ندارم
_رفتارت خیلی اشتباهه جین یونگ من بعد مدت ها بهت زنگ زدم ولی تو اینجوری رفتار میکنی
جین یونگ اهی کشید و دستی به صورتش کشید
_بیخیال مامان دوباره این بحث رو شروع نکن و فقط بگو چی شده
_باشه بهت زنگ زدم که بگم پسر دایی ات مارک رو یادته؟ اینجا خبرنگاری میخوند و حالا فارغ التحصیل شده و موقعیت شغلی خوبی توی سئول براش پیش اومده و مجبوره بیاد اونجا و من بهش گفتم که میتونه مدتی رو پیش تو زندگی کنه تا با سئول بیشتر اشنا بشه امشب ساعت ۸ شب میرسه و ازت میخوام که بری دنبالش فرودگاه و ببریش خونه ی خودت
جین یونگ نمیتونست چیزایی که میشنوه رو باور کنه مادرش چجوری بدون پرسیدن نظر اون همچین تصمیم بزرگی براش گرفته
_شوخیت گرفته مامان اخه چجوری تونستی بدون پرسیدن نظر من همچین.....
با شنیدن صدای بوق ازاد جین یونگ بین حرفاش موند با شوک گوشی اش رو از گوشش فاصله داد و بهش نگاه کرد باورش نمیشد مادرش قطع کرده بود
...................
پله های هواپیما رو دونه دونه و با حوصله پایین اومد چشمای خمار از خوابش رو به افتاب بی رمق سئول دوخت زمزمه ی ارومش رو فقط خودش شنید
_خوش اومدی مارک
وارد فرودگاه شد و با چشماش دنبال پسر عمه ش گشت عمه ی دوست داشتنیش بهش اطمینان داده بود که جین دنبالش میاد پس تنها مشکلی که وجود داشت این بود که مطمئن نبود میتونه جین یونگ رو از نزدیک تشخیص بده یا نه چون خیلی وقت بود که صورت جذابشو فقط توی صفحه ی گوشیش میدید سالن فرودگاه خلوت بود و کسی که اون بشناسه رو نمیدید پس نیومده. اون مشکلی با انتظار نداشت میتونست سال ها منتظر معشوق پنهانیش بمونه....
1ساعتی رو منتظر موند اما خبری از جینیونگ نشد نمیخواست به عمه ش زنگ بزنه و اون و نگران کنه باید بیشتر منتظر میموند سرش و به پشتی صندلی تکیه داد چشماش سوزش وحشتناکی داشت از شوق دیدن جینیونگ نتونسته بود درست و حسابی بخوابه نفهمید کی چشماش گرم شد...
_هی...
صدای اروم و لمس شونه ش چشماش و باز کرد لباشو خیس کرد ابرو های پهن لب های درشت بینی خوش فرمش.
اومد!
مارک به خودش اومد
_اوه معذرت میخوام
_اشکال نداره. کارم تو دفتر طول کشید
_مشکلی نیست ممنون که اومدی
سرشو تکون داد همچنان به صورت جین یونگ زل زد جین هوف کلافه ایی کشید
_نمیخوای بلند شی
_اا چرا معذرت میخوام
جین یونگ چشماش و تو حدقه چرخوند
_لازم نیست انقدر معذرت خواهی کنی زود باش خستم
سرشو تند تند تکون داد
بلند شد دسته چمدونش و گرفت دنبال جین رفت هیکل رو فرمش داخل کت شلوار واقعا محشر بود از فکرایی داخل سرش میپیچید گوشه لبش و گاز گرفت
جین یونگ اصلا قصد نداشت که دنبال اون پسر مزاحم بره ولی بعد از دو ساعت وجدانش قبول نکرد و به سمت فرودگاه روند و حالا اینجا بود و اون پسره ی مزاحم بدون هیچ حرفی دنبالش راه افتاده بود
مارک باورش نمیشد کسی که جلوش راه میره جین یونگه جین یونگی که سال ها بود مخفیانه عاشقش بود اما خودش هیچ وقت نفهمید اصلا شک داشت اسمش رو بدونه چون جین یونگ وقتی 15 سالش بود بعد از طلاق پدرو مادرش با پدرش به سئول اومده بود و اینجا زندگی میکرد وحتی یه بار هم به امریکا برنگشت اون موقع ها هم که جین یونگ امریکا بود مارک همیشه از دور نگاش میکرد و هیچ وقت جرات نداشت که نزدیکش بشه
با ذوق و کنجکاوی خودشو کنار جین یونگ رسوند میتونست ببینه که چقدر خسته اس اما بازم فوق العاده به نظر میرسید
_ممنونم که قبول کردی یه مدت پیشت بمونم
جین یونگ اهی کشید
_مطمئن باش اگه دست من بود هیچ وقت همچین چیزی رو قبول نمیکردم
مارک تو ذوقش خورد اما خودشو نباخت یجورایی جین یونگ رو درک میکرد شنیده بود که اون حالا یه وکیل موفقه و احتمالا سرش خیلی شلوغه و یه سربار مثل اون خیلی اذیتش میکنه
وقتی به ماشین لوکس جین یونگ رسیدن جین یونگ به مارک کمک کرد که چمدونشو توی صندوق عقب بذاره و بعد به سمت خونه راه افتادن توی ماشین مارک زیر چشمی به جین یونگ نگاه میکرد جین یونگ با اخمی که نشون دهنده ی دقتش بود به جلو خیره شده بود و یه دستش روی فرمون و دست دیگه اش روی دنده بود
مارک با خودش فکر کرد چقدر خوب میشد اگه میتونست دست مردونه ی جین یونگ رو بگیره و با تصور این شرایط لبخندی رو لبش اومد ولی سریع جمعش کرد و از شیشه ی ماشین به بیرون زل زد
_سئول شهر قشنگیه
راستش مارک امریکا رو ترجیح میداد ولی اینجا جایی بود که جین یونگ زندگی میکرد پس مارک هم عاشقش بود
_بد نیست
جین یونگ با بی حوصلگی گفت و مارک که بی حوصلگی اش رو دید ترجیح داد دیگه حرفی نزنه تا جین رو اذیت نکنه
ولی یه چیزی بد جور ذهن مارک رو درگیر کرده بود اون بخوبی یادش بود که اون موقع ها که جین یونگ امریکا بود یه برقی توی چشماش بود ولی حالا مارک هرچقدر که به اون چشمای سیاه نگاه میکرد چیزی توش پیدا نمیکرد و این خیلی ازارش میداد
این فکر اونقدر درگیرش کرد که نفهمید رسیدن
_پیاده شو
مثل سرباز گوش به فرمان فرمانده ش سر تکون داد و پیاده شد چمدونش و از صندوق عقب برداشت پشت سر جین راه افتاد وارد اسانسور شد و جین دکمه طبقه مورد نظر و زد
_شغلی پیدا کردی?
سرشو سمت جین چرخوند برای کنترل هیجانش اب دهنشو قورت داد
_اره قراره تو کمپانی کندی استخدام بشم
_خوبه بیکار نمون
سر تکون داد لب شو گاز گرفت نفس شو اروم بیرون داد در های اسانسور باز شد از اسانسور پیاده شدن و جلوی در تنها واحد اون طبقه ایستادن جین یونگ رمز رو وارد کرد و وارد خونه شد و مارک هم به ارومی دنبالش رفت
_اتاقت انتهای راهروه
جین یونگ به راهرویی اشاره کرد و گفت
_ممنونم
سری تکون داد
_اینجا راحت باش
مارک هم سری تکون داد نمیخواست مثل احمق ها رفتار کنه ولی واقعا چیزی برای گفتن نداشت
_من خستمه میرم بخوابم شب بخیر
_ااا باشه شب بخیر بازم ممنون
جین یونگ وارد اتاقی شد و مارک هم به
سمت اتاق مذکور رفت در و باز کرد چمدونش رو داخل اتاق رها کرد و مشغول در اوردن لباساش شد لازم نبود لباس راحتی دربیاره یکی از عادت هاش بدون لباس خوابیدن بود شاید حالا که با یکی زندگی میکرد باید این عادت رو ترک میداد ولی خب جین که قرار نبود بدون اجازه وارد بشه پس مشکلی نیست
خب بازم سلام من یه فیک دیگه رو شروع کردم و امیدوارم ازش خوشتون بیاد خب این اولین فیک منه که تنهایی از یه کاپل جز یوگبم مینویسم برای همین واقعا امیدوارم خوب در بیاد راستش این داستان اول قرار بود به عنوان کاپل فرعی توی یه فیک دیگه باشه ولی خودم به حدی عاشقش شدم که تصمیم گرفتم بهش پر و بال بدم ^^
بهرحال اگه نظر پیشنهاد یا انتقادی داشتید خوشحال میشم باهام در میون بذارید💚
YOU ARE READING
worship
Romance👬 کاپل: جینمارک 🌻 ژانر: رمنس.درام.اسمات ################# با ذوق و کنجکاوی خودشو کنار جین یونگ رسوند میتونست ببینه که چقدر خسته اس اما بازم فوق العاده به نظر میرسید _ممنونم که قبول کردی یه مدت پیشت بمونم _مطمئن باش اگه دست من بود هیچ وقت همچین...