با خواب الودگی به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت ۳و نیم شب بود
(پس کی میخواد بیاد خونه؟اصلا تا این وقت شب کجاست؟)
در مرز تسلیم شدن بودم که در ورودی باز شد و جین یونگ با چشمای قرمز وارد خونه شد سریع بلند شدم و با دستپاچگی گفتم
_برگشتی؟
بدون هیچ حرفی سمت اتاقش رفت حالت راه رفتنش عجیب بود
_میخواستم باهات حرف بزنم
حتی یه مکث کوچیک هم نکرد و به راهش ادامه داد دنبالش رفتم
_چرا اینکارو میکنی؟چرا نادیده ام میگیری؟ مگه من چیکار کردم؟ مگه دوست داشتنت گناهه؟
با اخرین جمله ام وایستاد و با عصبانیت سمتم برگشت با دیدن اون چشمای قرمز عصبانی و بوی الکلی که نشون میداد مسته ترسیدم و یه قدم عقب اومدم اما اون قدم های بینمون رو پر کرد با یه دستش گلوم رو گرفت و پشتم رو به در اتاقم کوبید چشمام از وحشت گشاد شد و سعی کردم با دستام دستی که گلوم رو فشار میداد رو پس بزنم ولی فایده ایی نداشت اون خیلی قوی تر از من بود
اون داشت خفم میکرد....
با چشمای بی حس و توخالی سرشو سمتم خم کرد و از لای دندوناش گفت
_حرفتو... پس بگیر
بیشتر تقلا کردم بلکه بتونم خودم رو نجات بدم مثل گنجشک کوچولویی بودم که بین چنگال های یه ببر گیر افتاده با تقلاهام گلوم رو بیشتر فشار داد و با دادی که کشید تمام وجودم لرزید
_گفتم پسش بگیررررررر
نفس کم اورده بودم و چشمام سیاهی میرفت نمیفهمیدم ازم میخواد کدوم حرفم رو پس بگیرم به سختی به حرف اومدم
_ک-کدوم....حرف.....
_اینکه گفتی دوستم داری...بهتره دروغ گفتن رو بس کنی تا نکشتمت
قطره ی اشکی از چشمام پایین افتاد ینی اینکه من دوسش دارم اینقد براش زجر اور بود که میخواست منو به خاطرش بکشه؟ داشتم میمردم اونم به دست معشوق مگه ازین قشنگ تر هم هست؟ لبخند دردمندی زدم
_ه-هیچ وقت.....ح-رفم رو پ-پس نمیگیرم...دوست د-داشتن تو....ب-بزرگترین واقعیت....ز-زندگیمه.....
به سختی گفتم و توی اون چشمای بی رحم خیره شدم جین یونگ من....چه بلایی سرت اومده؟....
نیشخند عصبی زد و گردنم رو ول کرد روی زمین افتادم دستمو روی گردنم گذاشتم و به شدت سرفه میکردم صداشو شنیدم که گفت
_خودت خواستی.....
مچ دستم رو گرفت در اتاقم رو باز کرد وارد شد و منو دنبال خودش کشید و روی تخت پرت کرد
زانو ی راستش و کنار پهلوم گذاشت زیر گوشم زمزمه کرد
_پشیمون میشی
سرمو تند تند تکون دادم
_میخوای چیکار کنی جین یونگ؟
با ترس پرسیدم با اون چشما که سفیدی اش قرمز شده بود ترسناک تر از همیشه به نظر میرسید نیشخند ترسناکی گوشه لبش نشست بین پاهاش قفل شدم و جرئت تکون خوردن نداشتم دکمه های لباسش و با ارامش ترسناکی باز کرد و اون موقع بود که هدفش رو فهمیدم شوکه شدم ولبمو خیس کردم چشمای ترسناکش روی لبام نشست روی تن لرزونم خم شد لباشو روی لبام گذاشت باورم نمیشد این لبای جین یونگ بود که داشت منو میبوسید همون چیزی که سال ها رویاشو میدیدم و این حتی بهتر از رویاهام بود لباش خیلی نرم و خوش طعم و گرم بودن دستامو برای نوازش مو هاش بلند کردم اما با گاز محکمی که از لبم گرفت به خودم اومدم نه من اینو نمیخوام همه ی کاراش بدون هیچ حسیه اون منو نمیخواد فقط داره تنبیه ام میکنه چنگی به شونه ش زدم تکونی به بدن سر شده از دردم دادم دندون هاشو با فشار بیشتری توی لبم فرو کرد شوری خون تو دهنم مزه داد سرشو با ضرب بلند کرد ناله دردناکی از انتهایی ترین قسمت وجودم بلند شد تیشرشتمو از یقه اش پاره کرد با مردمک های لرزونم بهش نگاه کردم باید یکاری میکردم دستای لرزونمو روی دستش گذاشتم
_جین یونگا لطفا اروم باش خواهش میکنم
نگاهشو از روی قفسه سینم به چشمام داد چشمای مشکیش خالی از حسی بود نیشخند ترسناکش دوباره مهمون لب هاش شد دستمو با حرص پس زد داد زد
_خفه شووو مگه دوستم نداری پس هر کاری بگم میکنی
با نیشخند گفت اب دهنمو قورت دادم شلوارم رو از پام بیرون کشید چشمام و بستم بغض لجوجی که قصد بیرون اومدن از چشمام و داشت قورت دادم چرا اینقد بی رحمه؟
دستشو روی تنم کشید چشمام رو بستم نوک سینه مو بین انگشت هاش فشار داد جیغ درد اورمو با ناله ایی بیرون دادم واقعا فکر میکنه اگه بهم درد بده دیگه دوسش ندارم؟ نزدیک شدن صورتش و از نفس هاییه داغی که روی تنم رها میکرد و حس کردم صدای پوزخندشو برای بار سوم در اون شب شنیدم بعد از اون صدای جیغم بود که گوش های خودم رو هم درد اورد سیلی محکمی روی لب های زخم شده م کوبید سینه ی چپم بشدت میسوخت دیگه دردی رو احساس نمیکردم چشمامو باز کردم میخواستم ببینم که چطور تنم و به تصاحب خودش درمیاره و من همچنان میتونم عاشقش باشم....
سوزش ورودش و احساس کردم و دهنم از اون همه درد باز موند پس این دردیه که در موردش حرف میزدن فکر میکردم دردی بیشتر ازین وجود نداره ولی با شروع حرکتش فهمیدم کاملا در اشتباه بود با ضربه ی اولی که بهم زد چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی حس نکردم
......................
چشمام رو اروم باز کردم و اولین چیزی که دیدم سقف سفید اتاقم بود اتفاق های دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شدن سعی کردم بلند بشم ولی با درد وحشتناکی که توی سلول سلول بدنم پیچید سرم رو چرخوندم تا شاید جین یونگ رو کنارم پیدا کنم ولی اون کنارم نبود اشک توی چشمام جمع شد حتی پیشمم نخوابیده لب پایینی ام رو گاز گرفتم تا گریه ام رو کنترل کنم خیسی رو بین پاهام حس کردم دستی روی رونم کشیدم و با دیدن خون حالت تهوع گرفتم باید بلند میشدم باید خودمو تمیز میکردم
تمام قدرتم رو جمع کردم و بلند شدم حس میکردم روی تمام تنم مواد مذاب ریختن ملافه رو از روی تخت برداشتم و دور کمرم پیچیدم و به کمک دیوارا خودمو به جلوی در اتاق رسوندم درو که باز کردم با جین یونگ مواجه شدم با کت شلوار سیاهی داشت از اتاق خودش بیرون میومد و مثل همیشه فوق العاده به نظر میرسید
اون کی تونست اینقد بی رحم بشه چرا؟ با دیدنم نیشخندی زد و به سمتم اومد
_چیه پسر امریکایی چرا اینجوری نگام میکنی؟به این نتیجه رسیدی که دیگه دوستم نداری؟
با عصبانیت بهش نگاه کردم
_عمرا مگه تو خواب ببینی من تا همیشه عاشقت میمونم برام مهم نیست چقد بهم درد بدی یا اذیتم کنی من دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم و تو پارک جین یونگ هیچ کاری ازت برنمیاد
لبخند تمسخر امیزی روی لباش شکل گرفت و چونه ام رو گرفت
_اوه چه عالی چون راستش من ازین بازی زیادی خوشم اومده میدونی که منظورم چیه من سخت به فاکت میدم و لذتشو میبرم و تو سعی میکنی عاشقم بمونی
_من دیگه بهت اجازه نمیدم همچین کاری باهام بکن.....
_چیه؟مگه نمیخوای عشقتو ثابت کنی؟
وسط حرفم پرید و بعد از حرفش سرشو جلو اورد و لبامو سطحی بوسید با حس دوباره ی اون لبا ناخوداگاه چشمام رو بستم وقتی لباش رو برداشت چشمام رو باز کردم و با نیشخند تمسخر امیزش رو به رو شدم عقب رفت و با تحقیر نگاهی به سر تا پام انداخت نیشخندی زد و به سمت در خروجی خونه رفت
با صدای در به خودم اومدم
_با اینکه عاشقتم ولی ازت متنفرم عوضیییی
میخواستم داد بزنم ولی در در اون حد هم توانایی نداشتم اون عوضی جذاب خیلی دردم اورده
سرمو تکون دادم و سمت حموم رفتم
جین یونگ💜
داشتم یه سری پرونده رو چک میکردم که در اتاق کارم یهویی باز شد بدون اینکه سرم رو بلند کنم گفتم
_کی میخوای یاد بگیری وقتی وارد میشی باید در بزنی؟
میدونستم یوگیومه فقط اونه که جرات میکنه اینجوری بیاد توی اتاقم
_هروقت تو یاد گرفتی به ادما بیشتر از کارت اهمیت بدی
هنوزم سرم رو بلند نکرده بودم
_چی میخوای؟
_بابام بهم چنتا پرونده داد تا برات بیارم باید بهشون رسیدگی کنی در مورد شرکت
سرم رو بلند کردم
_اوه جدی؟بده ببینم
یوگیوم یهویی با چشمای گشاد شده عقب اومد
_واو واو واو
_چیه؟چه مرگته؟
نیشخندی بهم زد
_انگار دیشب به یکی خوش گذشته
تعجب کردم ولی ظاهرم رو حفظ کردم
_چی داری میگی دیوونه شدی؟پرونده هارو بده و برو وقت ندارم
_نو نو پارک جین یونگ فکرشم نکن من این پرونده رو بهت نمیدم مگه اینکه بهم بگی دیشب چه اتفاقی برات افتاده
_اتفاقی نیوفتاده
_به من دروغ نگو پارک من قیافه ی ادمایی که یه سکس خوب نسیبشون شده رو خیلی خوب میشناسم
_هرجور راحتی بهرحال وقتی پرونده ها حل نشدن و پدرت از من پرسید چرا اینجوری شده میگم که پرونده رو تو بهم ندادی
_ اونوقت فکر میکنی حرف کی رو باور میکنه پسرش یا وکیل شرکتش؟
کلافه دستی توی موهام کشیدم
_خیله خب لعنت بهت میگم
یوگیوم با ذوقی که سعی در پنهون کردنش داشت اومد و رو به روی میزم روی کاناپه نشست یوگیوم دوست بچگی هام بود و یجورایی تنها کسی بود که باهاش راحت بودم هرچند یه وقتایی زیادی رو اعصاب میشد
_خب؟
_یه پسر دایی دارم مارک تازه از امریکا اومده و برای یه مدت پیش من میمونه یهویی اومده تو زندگیم و داره همه چیزو بهم میریزه و تنها این نیست ادعا میکنه عاشقمه؟باورت میشه؟
_واییییی چه گناه کبیره ایی چجوری میتونه اینو بگه
یوگیوم با طعنه گفت چشم غره ایی بهش رفتم
_خودت میدونی چقد از ادمایی که ادعای عاشقی میکنن متنفرم بهش گفتم تمومش کنه ولی همش به پروپام پیچید و خب منم یه درسایی بهش دادم که اسمشم یادش نیاد چه برسه به دوست داشتن من
_اوووو جین یونگ نمیدونستم توام میتونی اینقد سکسی باشی ولی بهرحال پسره هنوز زنده است؟
_خیلی مسخره ایی
_جدی حالا پشیمون شد؟
_نه فعلا داره مقاومت میکنه ولی بالاخره کم میاره
نیشخندی رو لبای یوگیوم بود که اصلا خوشم نیومد پرونده هارو روی میزم گذاشت
_اوکی خوش گذشت میبینمت
_هی یوگیوم چیکار میخوای بکنی
_هیچی
با همون نیشخند رو اعصاب گفت من این نیشخند رو خوب میشناسم این نیشخند داد میزنه دردسر جلوم رو بگیر وگرنه زندگیتو به گند میکشم
_هی کیم یوگیوم هیچ غلطی نمیکنی فهمیدی یوگیوم
_خداحافظ جین یونگ
چشمکی زد و از اتاقم بیرون رفت ارزشش رو نداشت میدونم قطعا پشیمون میشم
YOU ARE READING
worship
Romance👬 کاپل: جینمارک 🌻 ژانر: رمنس.درام.اسمات ################# با ذوق و کنجکاوی خودشو کنار جین یونگ رسوند میتونست ببینه که چقدر خسته اس اما بازم فوق العاده به نظر میرسید _ممنونم که قبول کردی یه مدت پیشت بمونم _مطمئن باش اگه دست من بود هیچ وقت همچین...