part 22

789 151 49
                                    

جین یونگ💙

یه هفته از وقتی که مارک رفته گذشت و اون هنوز برنگشته توی این یه هفته همه جارو گشتم حتی رفتم و از اون جه بوم و دوست مارک پرسیدم هیچ خبری ازش نیست نمیدونم کجا غیبش زده

این یه هفته برام عین جهنم بود حالم اصلا خوب نیست من خیلی احمقم چرا اینقد دیر فهمیدم دوسش دارم؟ اینقد دلتنگشم که قلبمم با نبودش کند میزنه

رمز در رو زدم و بازش گرفتم مثل تمام این یه هفته فضای خونه تاریک بود برق رو روشن کردم و نگاهم روی کاناپه موند هر روز امیدوارم در رو باز کنم و دوباره روی اون کاناپه ببینمش که بهم لبخند میزنه و خوشامد میگه

بغض بدی از لحظه ایی که رفته توی گلومه و نمیذاره نفس بکشم به خودم که اومدم دیدم نیم ساعته جلوی در وایستادم و به جاش روی کاناپه خیره شدم

سرمو تکون دادم و سمت اتاقم رفتم اما ناخوداگاه پاهام منو به اتاق مارک هدایت کرد همه ی وسایلاش همینجاست اخه کجا رفته؟

رفتم و روی تختش نشستم کف دستمو روی سطح نرم تخت کشیدم این همون تختیه که وقتی من به گریه مینداختمش بغلش میکرد بدن کوچولوش اینجا روی این تخت میخوابید 

چشمام رو بستم و لب پایینم رو گاز گرفتم از جام بلند شدم دیگه بسمه نمیتونم تو این خونه بمونم اینجا بدون مارک خودِ جهنمه

وارد اتاق خودم شدم چمدونم رو بیرون اوردم و روی تخت گذاشتمش چیزایی که میخواستم رو توش گذاشتم بستمش و از خونه بیرون زدم

چمدون رو توی جعبه عقب ماشین گذاشتم و سوار شدم گوشیمو از جیبم دراوردم و شماره ایی گرفتم بعد از دو بوق جواب داد

_چی شده جین یونگ؟مارک رو پیدا کردی؟

_نه دارم میرم هتل چِری میتونی بیای اونجا؟

_حالت خوبه؟صدات گرفته؟

_خودت حدست چیه؟فک میکنی خوبم؟

_فک نکنم

_میتونی بیای یا نه؟

_تا نیم ساعت دیگه اونجام

تلفن رو قطع کردم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم

..........

روی تخت اتاق هتل دراز کشیده بودم که صدای در زدن اومد با خستگی از جام بلند شدم و در رو باز کردم

_اینجا چیکار میکنی؟

یوگیوم پرسید نگاهی بهش انداختم و در رو باز گذاشتم و دوباره وارد اتاق شدم

_بیا تو

دنبالم وارد اتاق شد روی تخت نشستم و سرمو توی دستام گرفتم

_داغون به نظر میرسی

_داغون به نظر نمیرسم داغونم

_بهت گفته بودم رفتاراتو باهاش درست کن بعدا پشیمون میشی ولی گوش نکردی

worship Where stories live. Discover now