part 18

611 137 17
                                    

جین یونگ❤

پدرم رو بغل کردم

_مواظب خودت باش بابا

_تو هم همینطور مواظب مارک هم باش خودت خوب میدونی داری زیادی بهش سخت میگیری

اهی کشیدم و سرمو تکون دادم چمدونم رو داخل جعبه عقب تاکسی گذاشتم و کنار مارک که قبلا سوار شده بود نشستم و به سمت فرودگاه رفتیم

............

بالاخره به سئول رسیدیم بعد از تحویل گرفتن بارامون از فرودگاه بیرون اومدیم سمت مارک برگشتم

_من باید مستقیم برم سر کار برات تاکسی میگیرم برو خونه میتونی چمدون هارو ببری

سرشو تکون داد

_میتونم...نمیخوای حداقل بیای خونه یه دوش بگیری؟

با صدای ضعیفی گفت

_نه وقت ندارم

سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد به سمت یه تاکسی رفتیم چمدون هارو توی ماشین گذاشتم و سمت مارک برگشتم

_چیزی لازم نداری؟

_نه

_پس مواظب خودت باش فعلا

_فعلا

سوار تاکسی شد و دور شد یه تاکسی هم برای خودم گرفتم تا هرچه سریع تر خودمو برسونم به دفترم کلی کار عقب مونده اونجا منتظرم بود

جین یونگ 🖤

توی ماشین نشسته به سمت خونه میروندم به فکر مارک بودم از وقتی که  برگشتیم یه ماه میگذره توی این یه ماه خیلی کم غذا خورده و به ندرت میبینم بخوابه

سعی میکنم اهمیت ندم اما واقعا نمیشه نگرانشم میترسم ازینکه عاشقش شده باشم سرمو تکون دادم

نه من عاشقش نشدم این فقط یه حس انسان دوستانه اس ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم

شخص سوم 🌸

جین یونگ با خستگی در خونه اش رو باز کرد و مثل همیشه مارک رو دید که روی کاناپه جلوی تلوزیون نشسته و منتظر اشه

مارک با شنیدن صدا در ورودی سمت در برگشت همون طور که انتظارش رو داشت عشق زندگی اش رو دید از جاش بلند شد و به جین یونگ لبخند زد

_خوش اومدی

جین یونگ فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد کتش رو دراورد و با کیفش روی کاناپه انداخت و خودشم روش نشست

مارک لبخندش رو حفظ کرد و سمت اشپزخونه رفت

_حتما گشنه ایی کلی غذای خوشمزه برات درست کردم الان برات گرمش میکنم

_بازم منتظر من موندی؟من که گفتم دیر میام سر کار نهار خوردم خیلی وقته از وقت ناهار گذشته

worship Où les histoires vivent. Découvrez maintenant