part 24

803 152 82
                                    

جین یونگ💙

به اطراف نگاهی انداختم خونه ی جمع و جوری بود وارد پذیرایی شدم و روی کاناپه نشستم مارک هم سمت جایی که حدس میزدم اشپزخونه بود رفت و بعد از گذشت حدود ۵ دقیقه با یه لیوان قهوه برگشت و جلوی من روی میز گذاشتش و رفت روی مبل روی به روی من نشست لبخندی زدم

_ممنون

سرشو بی حس تکون داد به این مارک عادت نداشتم دلم برای مارک سرحال و شاد تنگ شده مارکی که دلش میخواست همیشه پیش من باشه دلم برای مارکی که عاشقم بود تنگ شده

_خب؟

با صداش از فکر درومدم به چشماش خیره شدم

_مارک میخوام باهات رک باشم و مستقیم برم سر اصل مطلب ازت میخوام باهام برگردی

_نه بر نمیگردم

با لحن سردی گفت

_چرا نمیخوای برگردی؟

_دلیلی ندارم برای برگشتن

_دلیل داری

با نگاه منتظرش نگام کرد لب پایینم رو گاز گرفت هنوز برام سخت بود گفتنش

_من...من عاشقت...شدم

_خب که چی؟ مگه تو به عشق من اهمیت دادی که من به عشق تو اهمیت بدم

شوکه شدم انتظار داشتم مارک خوشحال بشه منو ببخشه و بغلم کنه مگه این تمام چیزی نبود که میخواست؟ اب دهنم رو قورت دادم میخواست؟ینی الان دیگه نمیخواد؟

_ینی چی مارک چجوری میتونی اینجوری بگی تو اومدی توی زندگیم و منو عاشق خودت کردی و حالا میگی اهمیت نمیدی؟تو نسبت به عشق من مسئولی

_مگه تو ۱۰ سال گذشته رو مسئولیت پذیر بودی؟ هرچند بیا باهم صادق باشیم جین تو عاشق نیستی من برات مثل یه حیوون خونگی بودم و بهم عادت کرده بودی حالا که رفتم حوصله ات سررفته

از جام بلند شدم

_اینجوری نیست مارک من واقعا عاشقتم خواهش میکنم باورم کن تو نمیتونی بفهمی این مدت چی کشیدم فقط باهام برگرد بهت ثابت میکنم که عاشقتم

قلبم تند تند میزد به سمتش رفتم میخواستم بغلش کنم اما با چیزی که گفت وسط راه موندم

_دیر کردی جین یونگ یکی قبل تو ثابت کرد

چند بار پلک زدم فک کردم اشتباه شنیدم غیر ممکنه نه نه نه امکان نداره

_چی؟

با بهت گفتم نگاه سردشو از دستاش گرفت و به چشمام داد

_درست فهمیدی من الان دوست پسر دارم

احساس کردم مغزم صوت کشید خنده ی عصبی کردم داشتم دیوونه میشدم دستام رو مشت کردم

_داری شوخی میکنی مگه نه؟

worship Onde histórias criam vida. Descubra agora