part 11

692 135 8
                                    

مارک💝

توی بوفه ی شرکت با یونگجه نشسته بودیم و قهوه هامون رو مزه میکردم

_دارم بهت میگم هیونگ تو دیوونه ایی حتما باید بری پیش یه روان شناس

مشت نسبتا محکمی به بازوش زدم

_دیوونه خودتی

با قیافه ی اخمالو  بازوش رو مالید

_اینقد منو کتک نزن هیونگ همه جام رو کبود کردی خب دروغ که نمیگم اگه اتفاقاتی که برای تو افتاده برای من میوفتاد تا اخر عمرم با جین یونگ حرف نمیزدم بعد تو نذاشتی یه روز بگذره پریدی بغلش

_اخه تو چه میفهمی حتی یه دوست دخترم نداری

_یاااا هیونگ

شونه هامو بالا انداختم و یکم از قهوه ام خوردم

سرمو چرخوندم و به اطراف نگاه کردم جه بوم رو از دور دیدم خواستم صداش بزنم اما قبلش یونگجه از جاش بلند شد و صداش زد

_رئیس ایم؟

جه بوم به سمت صدا برگشت و با دیدن یونگجه اخم روی صورتش از بین رفت و لبخند کوچیکی زد سمتمون اومد

_سلام یونگجه چیکار میکنی؟

جه بوم گفت و موهای یونگجه رو اروم بهم ریخت یونگجه لبخند گنده ایی زد

_رئیس ایم دیگه وقت ناهاره میشه با ما ناهار بخورین؟

_البته خیلیم خوشحال میشم

با دهن باز بهشون نگاه کردم اینا چشونه؟

_یاااا من اینجام ها

با صدام جه بوم سمتم برگشت

_اوه مارک اینجایی؟چه خبرا؟

یکی از ابرو هام رو بالا انداختم

_شما دوتا خیلی مشکوکین

_چی؟چی داری میگی هیونگ؟من فقط از رئیس ایم خواستم باهامون ناهار بخوره چیز دیگه ایی نیست 

یونگجه تند تند و با دستپاچگی گفت لبخند شیطانی زدم

_راحت باش یونگجه میتونی جلوی من جه بومی صداش بزنی

گونه های یونگجه گل انداخت

_بسه دیگه سر به سرش نذار مارک

جه بوم گفت و یه صندلی عقب کشید و کنارمون نشست نیشخندی زدم

_چرا جه بومی؟نگران دوست پسرتی؟

جه بوم یکم خندید

_بس کن

_چی شد؟ از تصور اینکه یونگجه دوست پسرت باشه خیلی خوشت اومد؟

_هیونگگگ

یونگجه با خجالت گفت خواستم چیز دیگه ایی بگم اما با زنگ گوشیم حواسم پرت شد گوشیم رو از روی میز برداشتم و با دیدن اسم کسی که بهم زنگ زده بود ناخوداگاه هول کردم و از جام بلند شدم اون تاحالا بهم زنگ نزده؟ ینی اتفاق بدی افتاده؟سریع جواب دادم

worship Where stories live. Discover now