part 31

597 126 22
                                    

جین یونگ💟

حدود نیم ساعت بعد وارد همون باغ قدیمی شدیم هنوزم همونجوری بود که یادمه اولین باری که اینجا رو دیدم عاشقش شدم یه باغ بزرگ با کلی درخت و گل و یه عمارت و بزرگ و شیک وسطش

_چشمام اشتباه میبینه یا اون یه لبخنده روی لبات جناب پارک

مارک توی گوشم زمزمه کرد و خندید

_چشمات درست میبینه بانی

_واو چی باعث شده وکیل پارک اینجوری لبخند بزنه؟

_هیچی فقط از اینجا خوشم میاد پراز درخت و گله

_منم عاشق اینجام چون همینجا بود که تو رو برای اولین بار دیدم و عاشقت شدم

با لبخند نگاش کردم و موهاشو بهم ریختم دلم میخواست ببوسمش ولی جلوی پدرو مادرش نمیشد

داییم ماشین رو جلوی عمارت نگه داشت

_خب بالاخره رسیدیم خوش اومدین پسرا

_ممنون

من گفتم با مارک پیاده شدیم مارک با کلی ذوق سمت خونه دوید

_هی مارک بیا چمدونتو ببر

داییم گفت و مارک با خوشحالی داد زد

_جین یونگی برام میاره

_پسره ی پررو

خندیدم

_مشکلی نیست من براش میارم الان خیلی ذوق زده اس

داییم سرشو تکون داد و جعبه عقب ماشین رو باز کرد چمدون هارو بیرون اوردیم خواستم چمدون مارک رو ازش بگیرم که گفت

_اشکالی نداره من میارمش

تشکر کردم و با هم وارد خونه شدیم مارک توی پذیرایی با مادرش و یه پسر و یه دختر نشسته بود اگه درست یادم باشه اونا خواهر و برادرشن

مارک با دیدن من از جاش بلند شد سمتم اومد و دستم رو گرفت

_جین این چمدون رو بزار اینجا میخوام به جویی و اِلا نشونت بدم

با ذوق گفت و منو دنبال خودش کشید چمدون رو همونجا ول کردم و دنبالش رفتم با دیدنم خواهر و برادرش هم بلند شدن

_جین یونگی این اِلا است و اینم جویی

مارک به خواهر برادرش اشاره کرد لبخند خسته ایی زدم

_میدونم عزیزم یادمه

با برادرش دست دادم و خواهرشو بغل کردم

_خوشحالم دوباره میبینمتون

_منم همینطور

جویی و الا همزمان گفتن خندیدم مارک از بازوم اویزون شد و لباشو اویزون کرد

_نونااا~~~~ببین چقد باادبه و خوش قیافه اس خیلی خوش سلیقه ام مگه نه؟

همگی نشستیم

worship Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu