part 7

752 119 28
                                    

مارک❤

شیر نسبتا گرم و از روی گاز برداشتم داخل لیوان خالی کردم ایستاده سر کشیدم از اشپزخونه خارج شدم تا برای رفتن سرکار اماده بشم زنگ در که اومد راه اومده رو برگشتم در و باز کردم مرد قد بلندی پشت در ایستاده و نیشخندی رو لباش بود سرتاپام رو از نظر گذروند و دستشو سمتم دراز کرد

_من یوگیومم دوست جین یونگ تو باید مارک باشی

تعجب کردم چجوری منو میشناسه؟باهاش دست دادم و لبخند خجالت زده ایی زدم

_درسته ولی منو از کجا میشناسی؟

_اوه من از جین یونگ در موردت شنیدم خب حالا جین  کجاست؟

_صبح زود رفت سر کار چرا؟

_حدس میزدم ببین میتونی بهم لطف کنی و این پرونده رو ببری براش؟

_چرا خودت براش نمیبری؟

_ یه کاری برام پیش اومده عجله دارم...

باقی حرف هاشو نمیشنیدم چشمام برقی زد میتونستم محل کارش و ببینم
با عجله پوشه رو از دستش بیرون کشیدم

_میبرم

_واقعا؟مرسی مارک پس من میرم

_فقط میشه ادرس محل کارشو بهم بدی؟

_مگه نمیدونی دفترش کجاست؟

سرمو پایین انداختم

_نه

_خیله خب گوشیتو بهم بده

سرمو بلند کردم و گوشیمو دستش دادم گوشیمو میخواد چیکار؟ بعد از چند ثانیه بهم پسش داد

_برات میفرستمش فعلا خداحافط

سرمو تکون دادم و بعد از خداحافظی در و بستم به یونگجه پیام دادم که دیر تر میرسم

........

وارد اون فضای شیک شدم پشت میزی که باید منشیش مینشست کسی نبود لبامو داخل دهنم کشیدم در بزنم یا نه؟

_نمیزنم

دستگیره رو گرفتم و در رو باز کردم

_سلام جین.....

با صدای بلند و لبخند گفتم اما با دیدن صحنه ی رو به رو ام نتونستم جمله ام رو تموم کنم جین یونگ به لبه ی میز کارش تکیه داده بود و یه دختر بین پاهاش بود و داشتن همدیگه رو میبوسیدن قلبم فشرده شد چشمام رو برای لحظه ایی بستم و باز کردم  با صدای من دست از بوسیدن برداشته بودن دختره برگشته بود پشتشو به جین تکیه داده بود و با قیافه ی شاکی نگام میکرد و جین یونگ فقط با یه نیشخند نگام میکرد با ناراحتی و حرص به سمت هردوتاشون نگاه کردم اون چجوری میتونه اینکارو باهام بکنه؟ چجوری میتونه با من بخوابه و با بقیه هم باشه؟ بغض بدی کرده و به چشمای جین یونگ زل زده بودم که با صدای اون دختره سمت اش برگشتم

worship Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt