part 28

688 123 45
                                    

مارک💖

توی اتاق کارم بودم یه ماهی بود که برگشته بودم شرکت به ساعت نگاه ‌کردم وقت اداری تموم شده بود گوشیمو برداشتم و بلند شدم که در اتاقم باز شد و یونگجه وارد اتاق شد

_هیونگ منو جه بومی میخوایم بریم بیرون تو هم میایی؟

دستی پشت گردنم کشیدم و لبخند زدم

_نه خستم اگه دیر هم برگردم جین یونگ‌ نگران میشه

_اوه اوه ببینیش چرا بهونه ی الکی میاری هیونگ بگو بدون جین جایی نمیری

خندیدم

_حالا هرچی باید از خدات باشه من نیام  تا بتونی با جه بومی ات تنها باشی

زبونشو برام در اورد

_لابد باید تشکر کنم از وقتی برگشتی یه بارم با من بیرون نیومدی همشم تقصیر جین یونگه

_تقصیر جین چیه خب سرمون شلوغه

_اره اره هرچی تو بگی خب من دیگه میرم فعلا

_فعلا

یونگجه از اتاق بیرون رفت و منم سمت اسانسور رفتم و دکمه رو زدم دلم برای جین یونگ تنگ شده از صبح ازش خبری نیست حتما خیلی سرش شلوغه که بهم زنگ نزده 

در اسانسور باز شد سوار شدم و طبقه ی اول رو زدم چند ثانیه بعد در اسانسور باز شد و  از شرکت بیرون اومدم  با فکر اینکه قراره جین رو ببینم لبخند رو لبام اومد

لبه ی خیابون وایستادم که تاکسی بگیرم که یه ون سیاه جلوی پام وایستاد و دوتا مرد هیکلی با کت و شلوار سیاه پیاده شدن

یه لحظه احساس خطر کردم یه قدم عقب اومدم که اون دوتا مرد سمتم اومدن و بازو هامو گرفتم سعی کردم پسشون بزنم ولی غیر ممکن بود اونا خیلی قوی تر بودن تقلا کردم

_ولم کنین عوضیا ولم کن

یکیشون با یه پارچه ی سیاه چشمام رو بست قلبم در حد مرگ تند میزد و ترسیده بودم حس کردم که منو داخل ون کشیدن توی ون دستامو هم بستن

_ولم کنین حرومزاده ها چی از جونم میخوایین؟کجا دارین منو میبرین؟

هیچ کس هیچی نمیگفت ماشین در حرکت بود خدایا من نمیخوام بمیرم تازه جین یونگ رو بدست اوردم هنوز برای از دست دادنش خیلی زوده دندونام رو روی هم فشار دادم و توی جام تکون محکمی خوردم

_یکی اتون یه چیزی بگه

با عصبانیت داد زد

_خفه خون بگیر

_خودت خفه خون بگیر عوضی دوست پسرم یه وکیله خیلی زود پیدام میکنه و اون موقع اس که همتون ارزو ی مرگ میکنید

تهدیدشون کردم اما کسی چیزی نگفت

" جین یونگ لطفا زود پیدام کن من میترسم "

worship Where stories live. Discover now