part 33

797 121 27
                                    


🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞

جین یونگ 💟

در رو باز کردم و وارد اتاق شدم رو به عکسای قدیمی اش که روی دیوار بود وایستاده بود اونا رو نگاه میکرد اروم سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم چونه ام رو روی شونه اش گذاشتم و منم به عکسا خیره شدم

بینی ام رو روی گردنش کشیدم چشمام رو بستم و عمیق بو اش کردم حالم زیاد خوب نبود میخواستم با بوی تن معشوق اروم بگیرم بوسه ی کوچیکی روی گردنش گذاشتم هیچی نمیگفت

_ببخشید سرت داد زدم

دستشو روی دستام که روی شکمش حلقه شده بود گذاشت

_اشکالی نداره

با ترس اب دهنم رو قورت دادم

_تو که نمیخوای دوباره بری مگه نه؟

توی بغلم چرخید و با تعجب توی چشمام نگاه کرد

_معلومه که نه چرا همش اینو ازم میپرسی جین؟

_میدونم همش اذیتت میکنم ولی نمیخوام از دستت بدم من عاشقتم مارک تو نمیدونی من توی اون شش ماه توی چه جهنمی بودم دوباره نمیتونم ۶ ماه دیگه رو بی تو بگذرونم شده کابوس شبونه ام

سفت بغلم کرد و سرشو روی سینه ام گذاشت

_ولت نمیکنم عشق من همینجوری الکی که نیست جونم و قلبم دستته یه بار برای همیشه بهت میگم جین فقط در صورتی که بهم خیانت کنی میرم در غیر این صورت اگه خودتم ازم بخوای ولت نمیکنم

سفت بغلش کردم سرمو خم کردم و دوباره گردنشو بوسیدم

_ببخشید سرت داد زدم

_اشکالی نداره جین یونگیم میدونم چقد تحت فشاری و همه ی اینا برات سخته درکت میکنم

لبخندی زدم و سعی کردم جو رو عوض کنم

_چقد خوش به حالمه میدونی؟

با لحن شوخی گفتم ازم جدا شد و با تعجب نگام کرد

_چرا؟

_چون دوست پسرم اینقد با درکه

خندید و مشت اروم و کیوتی به بازوم زد به عکسا اشاره کردم

_خیلی کیوت بودی بانی

_ینی الان کیوت نیستم؟

_معلومه که هستی هم کیوتی هم خوردنی

لب پایینم رو لیسیدم و چشمکی بهش زدم گونه هاش فورا قرمز شد خندیدم و سفت بغلش کردم

این پسر برای من خود ارامشه

_خب حالا مارک توان بهم بگو ببینم چنتا دختر و پسر رو اوردی توی این اتاق تا ترتیبشون رو بدی؟

با شوخی گفتم و موهاشو بهم ریختم ازم جدا شد و سرشو پایین انداخت

_هیچی

worship Donde viven las historias. Descúbrelo ahora