_حالا نمیشه یه اطلاعات کوچولو بهم بدی؟
جین یونگ اول به دستای مارک و بعد به چشماش نگاه کرد و عصبانی دستاشو پس زد
_دیوونه شدی میگم بزن به چاک نمیخوام اینجا ببینمت
مارک دستاشو دور گردن جین یونگ انداخت و در مقابل چشمای متعجب جین یونگ روی پاهاش بلند شد و گونه اش رو بوسید و زود عقب اومد و چشمکی بهش زد و با حالت کیوتی گفت
_ببخشید جین یونگی ولی من فقط از رئیسم دستور میگیرم
اینو گفت و سریع از اتاق بیرون اومد و جین یونگ رو که شوکه سرجاش خشک شده بود تنها گذاشت
با بیرون رفتن مارک جین یونگ که خشکش زده بود با شوک چندبار پلک زد
'این پسر چه مرگشه؟'
جین یونگ با خودش فکر کرد و بعد از چند ثانیه به خودش اومد با عصبانیت مشت نسبتا محکمی روی دیوار زد و نفس عمیقی کشید باید بره به کارش برسه کتش رو مرتب کرد و از اتاق بیرون اومد
مارک بعد از بیرون اومدن از اتاق سریع سمت یونگجه رفت مچ دستشو گرفت و دنبال خودش کشید باید قبل از بیرون اومدن جین یونگ جایی برن که جلو چشمش نباشه
یونگجه که نمیفهمید مشکل چیه با چشمای گشاد دنبال مارک میومد
_چی شده هیونگ؟چرا همچین میکنی؟
_بدو یونگجه اگه جین یونگ بیرون بیاد و منو ببینه میکشتم
_مگه چیکار کردی؟چرا وکیل پارک میخواد بکشتت
مارک وقتی به جایی رسید که مطمئن شد توی دید جین یونگ نیست دست یونگجه رو ول کرد و با لبخند شیطونی سمتش برگشت
_وکیل پارک پسر دایی منه و الانم دارم باهاش زندگی میکنم
یونگجه با چشمای گشاد شده چند بار دهنشو مثل ماهی باز و بسته کرد اما کلمه ایی از دهنش خارج نشد چندبار پلک زد و بالاخره تونست به حرف بیاد
_داری میگی که پارک...جین...یونگ همین وکیل معروف و سخت گیر و اخمالو و نچسب پسر دایی توه؟
مارک با شنیدن اون صفات مشت نسبتا محکمی به بازوی یونگجه زد
_هیییی در مورد جین یونگی درست صحبت کن اون فقط یکم به کارش اهمیت میده و یکمم جدیه
یونگجه یکی از ابروهاشو بالا انداخت و نیشخندی زد
_نمیدونستم اینقد پسر دایی تو دوست داری خب هیونگ عزیزم بهم بگو این پسر دایی ات که یکم به کارش اهمیت میده و یکمم جدیه چرا میخواست بکشتت
مارک لبخند بزرگی روی صورتش شکل گرفت و بعد لب پایینش رو گاز گرفت
_سرت تو کار خودت باشه زودباش باید یکم این اطراف بچرخیم مطمئنم افرادی غیر جین یونگ هم هستن که میشه ازشون اطلاعات گرفت
یونگجه سری از روی تاسف تکون داد
_خیله خب بریم
...............
جین یونگ خسته از کار در خونه اش رو باز کرد و وارد شد و با دیدن چراغ های روشن و مارک که روی کاناپه نشسته و داشت فیلم میدید برای یه لحظه حس خوبی بهش دست داد با اینکه جین یونگ نمیخواست قبول کنه ولی اینکه هیچ وقت هیچ کس منتظرش نبود اذیتش میکرد انگار که برای هیچ کس مهم نبود
مارک با حس کردن حضور جین یونگ سرشو که به مبل تکیه داده بود به سمت جین یونگ چرخوند و متوجه شد که جلوی در وایستاده و بهش خیره شده لبخندی بهش زد و اونم توی چشماش خیره شد
_خوش اومدی جین یونگ از بیرون برات غذا گرفتم الان برات گرمش میکنم
جین یونگ با شنیدن صدای مارک به خودش اومد و اخماش رو توی هم کشید
_چجوری برگشتی؟
_یکی از همکارام منو رسوند
_خوبه من غذای بیرون نمیخورم مزاحمم نشو
جین یونگ اینو گفت و وارد اتاقش شد و درو پشت سرش بست
مارک سرش رو پایین انداخت،دستی پشت گردنش و اهی کشید واضح بود که جین یونگ از حضور مارک توی خونه اش راضی نبود چه برسه به اینکه ازش خوشش بیاد مارک باید این وضعیت رو تغییر میداد با وجود تن خسته اش از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت باید چیزی برای جین یونگ درست میکرد
از حموم بیرون اومد روی تخت نشست و گوشی اش رو برداشت که ایمیل هاش رو چک کنه که در اتاقش زده شد و مارک با یه سینی وارد اتاق شد اون لبخند خالص و صادقش زیادی روی اعصاب جین یونگ بود مارک سینی رو روی تخت گذاشت و خودشم روی تخت نشست جین یونگ اخماشو توی هم کشید
_مگه نگفتم مزاحمم نشو
مارک لبخند خجالتی زد
_ببخشید ازونجایی که گفتی غذای بیرون نمیخوری برات غذا درست کردم نمیشه که شام نخوری
_نمیفهمم با این کارات میخوای به کجا برسی
مارک خندید و دستی پشت گردنش کشید
_باید صادقانه جواب بدم ؟
_البته
مارک سرش رو بلند کرد و توی چشمای بی حوصله ی جین یونگ زل زد ضربان قلبش بالا رفته بود تا کی میخواست اینقد بزدل باشه شاید اگه همه چیز رو بگه اوضاع بهتر بشه شاید به طرز معجزه اسایی جین یونگ هم عاشقش باشه مارک دیگه نمیتونست تحمل کنه این راز مثل یه سنگ بزرگ روی قلبش سنگینی میکرد بغض کرده بود مگه اون چی میخواست؟فقط میخواست جین یونگ رو بغل کنه،ببوسه و پیشش باشه این خواسته ی زیادی بود؟ با چه گناهی این همه سال توی حسرت جین یونگ بوده اون تصمیم خودشو گرفته بود یا حالا یا هیچ وقت دستشو دراز کرد و دست بزرگ و مردونه ی جین رو توی دستش گرفت حس میکرد قلبش داره منفجر میشه دهنش خشک شده بود صادقانه یکمم ترسیده بود جین یونگ ترسناک به نظر میاد نگاهشو از دستاشون گرفت و دوباره به چشمای جین یونگ داد
_چون من عاشقتم و میخوام....میخوام به دستت بیارم

YOU ARE READING
worship
Romance👬 کاپل: جینمارک 🌻 ژانر: رمنس.درام.اسمات ################# با ذوق و کنجکاوی خودشو کنار جین یونگ رسوند میتونست ببینه که چقدر خسته اس اما بازم فوق العاده به نظر میرسید _ممنونم که قبول کردی یه مدت پیشت بمونم _مطمئن باش اگه دست من بود هیچ وقت همچین...