part 23

762 148 43
                                    

جین یونگ 💙

بعد از حدود پنج دقیقه بیرون اومد با دیدنش لبخند زدم

_بیا میرسونمت خونه

دستشو گرفتم و راه افتادم که دستشو از دستم بیرون کشید به دستم که حالا خالی بود نگاه کردم سرمو تکون دادم شاید هنوز برای گرفتن دستش زوده

به سمت ماشین راه افتادم و اون بدون هیچ حرفی دنبالم اومد در ماشینو باز کردم تا سوار بشه بعد از سوار شدنش خودمم ماشین رو دور زدم و سوار شدم ماشین رو روشن کردم و راه افتادم

حدود پنج دقیقه گذشته بود و هیچی نگفته بود از گوشه ی چشم نگاش کردم خیلی لاغر شده نکنه درست غذا نمیخوره؟ با صداش به خودم اومدم

_بزن کنار

_چی؟ چرا؟

_گفتم بزن کنار

با صدای اروم ولی محکمی گفت کنار خیابون وایستادم خواست در رو باز کنه که در هارو قفل کردم

_کجا؟

_میخوام برم

_گفتم که میرسونمت

_نمیخوام

_چرا میترسی ادرس خونه ات رو یاد بگیرم

هیچی نگفت نیشخندی زدم

_نگران نباش ادرس خونه ات رو دارم در ضمن اگه نمیخواستی چرا همون اول باهام اومدی؟

_چون نمیخواستم جلوی محل کارم باهات بحث کنم من ابرو دارم

با عصبانیت گفت

_بحث چرا من فقط میخوام برسونمت خونه

_نمیخوام میفهمی؟زوری که نمیشه

با عصبانیت داد زد لبخندی به عصبانیتش زدم این اولین بار بود که عصبانیشو میدیدم چونه اش رو بین انگشت شصت و اشاره ام گرفتم و توی چشماش خیره شدم

_اخه چرا نمیخوای عزیزم؟ دلت برام تنگ‌ نشده؟ من خیلی دلم برات تنگ شده

با شوک بهم خیره شد چشمای گشاد شده اش کیوت تر از همیشه اش کرده بود چجوری من اون همه مدت کور بودم و ندیدم که چقدر خواستنیه؟

دستمو از چونه اش برداشتم و موهاشو نوازش کردم بهش لبخندی زدم و دوباره راه افتادم تا جلوی در خونه اش هیچ حرفی نزد جلوی خونه اش پارک کردم خواست زود پیاده شه که باز در هارو قفل کردم سمتم برگشت و با عصبانیت گفت

_این درای لعنتی رو باز کن

_گوشیتو بهم بده

_نمیدم

_تا گوشیتو بهم ندی نمیذارم ازین ماشین  پیاده بشی انتخاب با خودته من که از گذروندون تمام شبو با تو توی این ماشین لذت میبرم

با حرص چیزی زیر لب گفت و گوشیشو سمتم گرفت گوشی رو ازش گرفتم بهش لبخند زدم

_پسر خوب

worship حيث تعيش القصص. اكتشف الآن