part 25

889 143 106
                                    

جین یونگ 💙

چشمام رو باز کردم صبح شده بود مارک هنوزم توی بغلم بود سرشو روی بازوم گذاشته بود و خوابیده بود لباش یکم از هم فاصله داشت به صورت پر از ارامشش نگاه کردم لبخند زدم

اون خوشگل ترین و کیوت ترین موجودیه که تا حالا دیدم با دست دیگه ام مو هاشو نوازش کردم که اروم چشماش رو باز کرد  بهش لبخند زدم

_صبح بخیر عشقم

چند ثانیه بهم خیره شد با دستاش چشماشو مالوند توی چشماش تعجب رو میدیدم ولی چرا؟

_جین یونگ؟

با بهت گفت

_جونم نفسم

چشماش فورا پر از اشک شد و یه قطره اشک از چشماش پایین ریخت سریع با شصتم اشکشو پاک کرده چرا داشت گریه میکرد اروم بغلش کردم

_چی شده بیبی؟ چرا گریه میکنی؟ گریه نکن عزیز دلم

از خودم جداش کردم و صورتش رو قاب گرفتم لبام رو روی بینی اش گذاشتم و بوسیدم

_گریه نکن بانی من باشه؟

سرشو تکون داد و لبخند دندون نمایی که انتظارشو نداشتم روی صورتش شکل گرفت

_اشک شادیه اخه هیچ وقت تاحالا نشده از خواب بیدار بشم و تو پیشم باشی همیشه دلم میخواست وقتی بیدار میشم اولین چیزی که میبینم تو باشی

تا حالا به این موضوع توجه نکرده بودم نمیدونستم همچین چیزی اینقد برای مارک مهمه به صورتم نگاه کرد برق چشمای خوشگلش برگشته بود لب پایینش رو گاز گرفت

_پس صبحا که از خواب بیدار میشی این شکلی هستی پس صدات اینجوریه

لباشو سطحی بوسیدم و توی چشماش خیره شدم

_دوسش داری؟

_عاشقشم

لبخندی زدم و یه بار دیگه لباشو بوسیدم و عقب اومدم چند ثانیه توی چشمام خیره شد و بعد گفت

_باید برم سر کار

قلبم با نگرانی لرزید کمرشو محکم بغل کردم تا بلند نشه با چشمای منتظرم نگام کرد

اب دهنم رو قورت دادم و منم نگاش کردم

_منو....نبخشیدی؟

با سکوت بهم نگاه کرد لب پایینم رو گاز گرفتم

_دیگه عاشقم نیستی؟

_معلومه که عاشقتم حتی تمام مدتی که اینجا بودم عاشقت بودم داشتم از دلتنگی ات جون میدادم داشتم میمیردم جین

سرمو توی گودی گردنش فرو کردم و گردنش رو بوسیدم

_پس چرا رفتی؟چرا تنهام گذاشتی؟هیچ میدونی بهم چی گذشت؟

worship Where stories live. Discover now