worship

part 10

مارک❤

چشمام رو باز کردم سرم وحشتناک درد میکرد اولش چشمام سیاهی رفت و بعد از چند ثانیه دیدم واضح شد توی یه اتاق با دیوار سیمانی بودم هیچ چیزی توی اتاق نبود خواستم تکونی بخورم که متوجه شدم دستام به دسته های صندلی که روش نشسته بودم بسته شده و پاهام هم به پایه هاش

اخرین چیزی که یادم میومد این بود که در خونه رو باز کردم و یه مرد پشت در بود و بعدش هیچی....

باصدای ناهنجار در سمتش برگشتم و همون مردی که در رو به روش باز کرده بودم دیدم نیشخند ترسناکی رو لباش بود یکم میترسیدم به زور لبخندی زدم

_هی...سلام....انگار منو اشتباهی گرفتی من تاحالا تو رو ندیدم

_اوو پسر بیچاره متاسفم ولی تو باید  به جای اون وکیله اسیب ببینی

با نیشخند ترسناکی گفت

_منظورت جین یونگه ؟

_دقیقا وکیل پارک اون انگار زیادی ازت خوشش میاد انگار اسباب بازی جدید پیدا کرده و میدونی من یه خصومت خیلی کوچولو باهاش دارم پس.....

نزدیکم شد و چاقویی از جیبش در اورد وحشت کردم و شروع به تقلا

_نه صبر کن اینطور نیست تو اشتباه میکنی اون ازم متنفره...اون میخواد من بمیرم

_فک کردی من احمقم اون تورو توی خونه اش راه داده اون هیچ کس رو توی خونه اش راه نمیده

_اون فقط مجبور شده من پسر دایی اشم و مادرش مجبورش کرده بزاره پیشش بمونم

با گفتن اینا خودم بغضم گرفته بود با به یاد اوردن اون لحظات بازم قلبم گرفته بود چرا داشتم تقلا میکردم؟چرا میخواستم زنده بمونم؟مگه همین امروز صبح بهم نگفته بود بمیرم؟مگه نگفته بود ازم متنفره؟وقتی اون ازم متنفره دیگه زندگیم چه معنایی میتونه داشته باشه؟من فقط باید بمیرم

_اوه یه هم خون اینجوری خیلی اوضاع براش بد میشه

اون مرد با نیشخند وحشتناک چاقوش رو بالا اورد و به سمتم اومد چشمام رو سریع بستم

خداحافظ جین یونگ

..........

جین یونگ💜

توی اداره پلیس نشسته بودم و با پام روی زمین ضرب گرفته بودم و لب پایینم رو میجویدم یه روز گذشته بود و حالا بهم زنگ زده ان و گفتن که شاید چیزی در مورد مارک فهمیده باشن

قلبم در حد مرگ تند میزد برای اولین بار توی عمرم در حد مرگ ترسیده بودم اگه اتفاقی براش میوفتاد چی؟ همه ی اینا تقصیر منه مغزم دیگه توانشو نداشت داشتم دیوونه میشدم که افسر پلیس از اتاقش بیرون اومد

سریع از جام بلند شدم و جلو رفتم

_چی شد؟پیداش کردین؟

_اره بردنش بیمارستان وکیل پارک