کوله پشتی شو روی شونه جابجا کرد و قبل از خروجش از توی آینه نگاهی به سر و وضعش انداخت. آخرین کلابش نیم ساعت دیگه شروع میشد و بعد از اون میتونست با خیال راحت به خونه برگرده. داخل راهرو اصلی که موقع نهار حسابی خلوت شده بود پیچید اما با بلند کردن سرش و دیدن صحنه ای که جلو چشمش قرار گرفته بود، به معنای واقعی خشکش زد.
چونگها با همون دامن کوتاه همیشگیش، همونطور که پاهاشو ضربدری کنار هم قرار داده بود و دستاشو پشت بدنش قفل کرده بود، داشت با یه پسر دیگه حرف میزد و خب... از حالت ایستادنش و چرخوندن موهاش لای انگشتش کاملاً مشخص بود لحن و مدل حرف زدنش چه مدلیه.
چانیول نگاه کنجکاو و صد البته ناراحت و عصبیشو به صورت پسر روبروییش منتقل کرد و اون لحظه با خودش فکر کرد،' بازم اون لعنتی...'
اخمهاش تو هم کشیده شدن ولی قبل از این که بتونه خودشو جمع و جور کنه نگاه کریس سمتش برگرشت و همین باعث شد نظر چونگها هم بهش جلب شه. با دیدن چانیول لبخند زشتی زد و براش دست تکون داد. سمت کریس برگشت و بعد از این که چیزی بهش گفت روی پنجه پاهاش ایستاد و بوسه سطحی ای رو لباش گذاشت.
کریس با لبخند دوست دختر چانیول...ببخشید... دوست دختر سابقشو بدرقه کرد و بالاخره سمت مجسمه یخزده اون سر راهرو برگشت. هنوزم میتونست اون نیشخند مسخرشو گوشه لبش ببینه. سرشو با عصبانیت پائین انداخت و شروع به حرکت کرد.
اگه شرایطشو داشت از یه مسیر دیگه میرفت اما تنها راهی که تهش به دستشوئی ختم نمیشد، همون مسیری بود که باید از جلوی اون خروس رد میشد. آره خروس، با اون موهای خامه ایش که مثل کاکل بالا سرش وایمیسادن درست شبیه یه خروس لنگ دراز بود.
حتّی نزدیک شدن بهشم حالشو خراب میکرد. مشتشو روی کیفش فشار داد و سرشو پایین تر انداخت. ولی وقتی صدای بمشو شنید ناخواسته قدماش کندتر شدن: "هی پسر''
چانیول نامحسوس نگاهی به دور و بر انداخت. به جز خودش پسر دیگه ای اونجا نبود. فقط دوتا دختر بودن که گوشه راهرو باهم حرف میزدن. با تردید برگشت و وقتی نگاه کریس روی خودش دید با انگشت به خودش اشاره کرد. من؟
"آره خودت"
"من اسم دارم"
"اوه جدی؟ اسمت چیه پسر جون" لحنش به اندازه ای آزار دهنده بود که چانیولو برای کوبیدن یه مشت تو صورتش تحریک کنه. دندوناشو روی هم کشید و جواب داد: "پارک چانیول"
"اوه" پسر بلندتر نیشخندی زد و دستاشو جلوی سینه ش به هم گره زد. "زیپ شلوارت بازه... پارک چانیول" کریس اطلاع داد و چانیول بلافاصله سرشو پایین اورد و با دیدن لباس زیر سفیدش که از حفره باز زیپش خود نمایی میکرد، گونه هاش رنگ گرفتن.
سریع بالا کشیدش و همونطور که جرات نداشت سرشو بالا بگیره، با تند تر کردن قدمهاش از اون محیط و اون پسر لعنتی دور شد و متوجه نیشخندی که لحظه آخر گوشه لب پسر نشست نشد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊
Фанфик─بدونشک الهـهی بدشانسی بایـد جلوی چانیـول لُنگ مینداخت؛ یا حتی بیشتـر از اون، فرش قرمز جلو پاش پهن میکرد و با احترام سـوار لیموزین میکردش. حالا فکر میکنید چی باعث همه ایـن بدبختیهاش شده؟ درستـه، کریس وو؛ همـون پسـرهی چینی-کاناداییِ مغرور که علاق...