🍨🕊قسمتِ هفدهم: جغدها میبینند، جغد ها درک میکنند!🕊🍨

1.4K 434 70
                                    

با دو خودشو به اتاقش رسوند و قبل از درآوردن سوئیشرتش، بلیطارو روی میز انداخت و سمت حموم دوید. فرصت نداشت یه حموم درست حسابی کنه پس با یه دوش سرسری پرونده ی پاکسازی خودشو بست و با موهای خیس از حموم بیرون پرید.

هوای بیرون سرد بود پس دنبال سشوارش کل اتاقو بهم ریخت و وقتی پیداش کرد بازم به این نتیجه رسید که وقت کافی برای خشک کردن موهاش نداره چون...فاک، دوباره خوابش برده بود و وقتی چشم باز کرده بود ساعت ۵:۳۰ شده بود و خبر بدتر اینکه الان ساعت ۶ بود.

در کمدشو باز کرد و نگاهی به لباس های توش انداخت. هر دو دستشو لای موهای خیسش کشید و ناله کرد:
"هیچی ندارم"

همین حرکتش کافی بود تا حوله دور کمرش باز شه و سُر بخوره پائین. سرشو پائین اورد و از همون زاویه نگاه خنثی ای به بدن لخت خودش انداخت.
"همینو کم داشتم."

سریع حوله رو از زمین برداشت و دور کمرش بست. تمام تلاششو میکرد که مثل دختر بچه هایی که دارن سر اولین قرارشون-با اولین دوست پسرشون-میرن بنظر نرسه و در نهایت یه هودی قرمز و یه شلوار جین تیره از کمدش بیرون کشید و پوشید.

🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓

سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و خیره به پرده روبروش که به لطف نور پروژکتور روشن شده بود، بدون توجه به محتوای فیلم دونه دونه از پاپ کورنای پنیریشو لای لباش میذاشت و قورت میداد.

آرزو میکرد اِی کاش موقع خریدن بلیطا یه دور ژانر فیلمو چک میکرد، مطمئنا بجز پیر مرد و پیرزنایی که ردیف جلوتر نشسته بودن و مثل کلاغ های پیر سرشو به شونه هم تکیه داده بودن، هیچ قشر دیگه ای از جامعه علاقه ای به تماشای یه فیلم درامِ کلاسیک نداشت.

از طرفی دلش میخواست زمین دهن باز میکرد و قورتش بده. چون همونطور که خودش حوصله ش سر رفته بود میتونست کریس رو ببینه که آرنج چپشو به دسته ی صندلی ای که با هم مشترک نبودن، تکیه داده بود و مرتب دستشو زیر چونه ش میکشه.

نگاهی به سرتاپاش کرد. برخلاف تیپ همیشگیش تو کالج اینبار یه شلوار جین ساده با یه بارانی خاکستری و یه پلیور کاموایی پوشیده و خیال چانیولو بابت مسئله ی 'نکنه سر اولین قرارمون اون سر تر بنظر بیاد' راحت کرده بود.

البته نمیشه اسم قرارو رو یه بیرون رفتن ساده و دوستانه گذاشت. اونا فقط دوست بودن!

دستی روی شکم خودش کشید. تو خوردن پاپ کورن ها زیاده روی کرده بود و حالا احساس سنگینی میکرد. علاوه بر اون صدای جیغ اون زنیکه که از بلندگوهای سینما، تو کل سالن پخش می شد و صندلیای تنگ و کوچیک سینما هم کمکی به این موضوع نمیکرد.

ظرف پاپ کورنشو روی صندلی کناریش گذاشت. سینما تقریباً خالی بود و اون دوتا مثل دو عدد سرباز تو زمین شطرنج، که بازیکن هنوز تصمیم به حرکتشون نگرفته بود و روی دومین صندلیای ردیف از عقب سالن، تک و تنها نشسته بودن.

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Donde viven las historias. Descúbrelo ahora