🍨🕊قسمتِ نهم: روش‌های نوین مقابله باعوارض تجاوز🕊🍨

1.5K 449 101
                                    

ماشینشو جلوی ورودی دانشگاه پارک کرد و پیاده شد. از توی آینه ماشین نگاهی به سر و تیپ خودش انداخت و موهای بلندشو عقب فرستاد.

نیاز نداشت هر روز برنامه ی کلاساشو چک کنه. چند بار نگاه کردن بهش کافی بود تا کاملا بخاطر بسپارتشون.

امروز
ساعت ۹
کلاب تاتر
با اون پسره.

هیچ ایده ی راجع به واکنش چانیول نداشت. فقط آرزو میکرد مستی دیشبش -اوه نه، اون یچیزی فرا تر از مستی بود اما بیاید مثبت تر فکر کنیم- به قدری رو مغزش تاثیر گذاشته باشه که هیچی از خاطرات دیشب یادش نیاد و امروزم مثل همیشه به خیر بگذره.

کریس برخلاف ظاهر مغرور و جدیش واقعا مهربون بود و کسایی که واقعا بهش نزدیک بودن -مثل مینهی و بکهیون- میدونستن اون پسر برخلاف ظاهر جدی و بیخیالش حالا تو دلش آشوب این به پا شده که اگه چانیول بخواد موقع دیدنش کولی بازی در بیاره و ابروی دوتاشونو وسط دانشگاه ببره، چه خاکی باید تو سرش کنه. لعنتی اصلا چرا باید با نوی لعنتیِ دردسرساز آشنا میشدم.
خب این یه دلیل داشت. اما بهتر فعلا بهش نپردازیم.

از ورودی ساختمون گذر کرد و خودشو به راهرو رسوند. سمت کمدش میرفت که با دیدن شخص آشنایی جلوی کمد شماره ۲ لبخند کوچیکی زد. کمد خودش شماره ۳ بود و طبیعی بود که اکثرا اوقات بکهیونو اونجا ببینه.

پسرک پشتشو به کمدش تکیه داده بود و همونطور که کتاباشو جلو سینه اش گرفته به یه نقطه روی زمین خیره شده بود و تکون نمیخورد.

کریس کنارش رسید و بدون اینکه چیزی بگه در کمدشو باز کرد. نگاهی به صورت غرق در فکر بکهیون انداخت و در کمدشو ول کرد.

دانگ.

"آیش. چته روانی؟؟؟؟...او..اوه...هیونگ!" بکهیون همونطور که سرشو ماساژ میداد با دیدن کریس که کنارش ایستاده بود بلافاصله راست وایساد و این باعث شد از شدت دستپاچگی دو-سه دونه از کتاباشو زمین بندازه.

"عوا... ببخشید" خم شد تا کتاباشو برداره که دوباره- این بار کاملا غیر عمد- سرشو به در کمد کوبید و قبل ازینکه خیال بلند شدن داشته باشه همونطور که دستشو به سرشو میگرفت با یه صورت پوکر چهارزانو رو زمین نشست.

"اوه...معذرت میخوام. مغزت هنوز سالمه؟" کریس همچنان که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره پرسید. صورت اخموی بکهیون بالا اومد و کریس تمام تلاششو کرد تا همون لحظه اون موچیای کیوتشو خام خام نخوره.

کریس کتاباشو برداشت و در کمدشو بست. دستشو سمت بکهیوت دراز کرد و بهش پیشنهاد کمک داد.
"قول میدم دیگه نخوره تو سرت...بلند شو" همونطور که نیشخند میزد گفت و وقتی بکهیون دستشو گرفت کمکش کرد بلند شه.

"الان کلاب نقاشی داری مگه نه؟" با هم تو راهرو قدم میزدن که کریس پرسید. بکهیون سر تکون داد اما انگار اونروز واقعا تو حال خودش نبود.

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Onde histórias criam vida. Descubra agora