🍨🕊قسمتِ هفتم: عدم بی اعتنایی به انفجار دیک جوانان 🕊🍨

1.8K 486 219
                                    


"تو اینجا چیکار میکنی؟" چانیول جوابی به سوال کریس نداد. در عوض سرشو پائین اورد و روی شونه ش گذاشت. نفس عمیقی بیرون داد و با پائین تر اوردن دستاش انگشتاشو روی بازوی کریس کشید.

"اوه شت" زیر لب با یه لحن کشیده گفت و نفسای تندشو پشت سر هم بیرون فرستاد.

"ببینم...مستی؟" کریس متعجب از رفتارهای عجیب همکلابی همیشه عبوسش پرسید و وقتی چان سرشو بالا تر اورد و سری به چپ و راست تکون داد شک نکرد درست فهمیده. اما نه. قضیه یکمی فرا تر از سگ مستی بود. مثلا، هیچکس حواسش به پائین تنه ی محکوم به انفجار چانیول نبود. حتی خودش.

کریس با بی حوصلگی دستای چانیولو از روی بازو هاش کنار زد.

"من وقت این کارارو ندارم" گفت و خواست سمت در بره اما وقتی صدای افتادن چیزی رو از پشت سرش شنید دوباره برگشت و چانیولو در حالی روزمین پیدا کرد که سفره شده بود و با زانوهای خم شده، دستشو روی پارچه لباسش فشار میداد. که این باعث میشد قسمتی از شکم سفیدش + ناف سکسیش کاملا تو چشم بزنه.
سکسی؟ اوه نه، اون فقط یه ناف معمولی بود. فاک.

بیخیال...موضوع اصلی این بود که اون پسر دقیقا چه غلطی با خودش کرده. ناخواسته -دقت کنین: کاملا ناخواسته- نگاهش مایل شد سمت پائین تنش و اون لحظه بود که فهمید قضیه واقعا از یه سگ مستی معمولی فرا تره.

همونطور که بهش زل زده بود، نگاهشو سر داد سمت صورتش. اونقدر تند تند نفس میکشید که سینه ش بشدت بالا و پائین میشد و خیسی عرقش یقه تیشرتشو کاملا خیس کرده بود. خیلی دلش میخواست به گردنش که بخاطر خیس بودنش اونطور برق میزد اهمیتی نده. موفق هم شد. البته این فقط نظر خودشه.

الان باید چیکار میکرد؟ اگه بیخیال شه و بره مطمئنا فردا اون پسرو در حالی که منفجر شده کف اتاق پیدا میکنن و بعد با چک کردن دوربینا متوجه میشد کریس موقع منفجر شدنش، کمکش نکرده که منفجر نشه. بعدش مجبور میشد به جرم 'بی اعتنایی نسبت به انفجار دیک جوانان'، چند سال از جوونیشو تو زندان بگذرونه و فاک. این اتاق اصلا دوربین نداشت.

نفس کلافه ای بیرون داد که همین هم با شروع ناله های بلند چان تو حلقش گیر کرد. داشت درد میکشید. خیلی زیاد. وَ کریس به راحتی میتونست اینو از حلقه اشکی که چشمای درشتشو تر کرده بود درک کنه. چی بهت خوروندن آخه بچه؟

آخرشم طاقت نیاورد و با برگشتن از راهی که رفته بود خودشو به چانیولی که از درد زمینو چنگ مینداخت رسوند و با گرفتن زیر بازوش از روی زمین بلندش کرد. چانیول سریع ازش آویزون شد اما کریس هرطور که شده کشون کشون تا تخت رسوندش و هلش داد روش.

بالا تنه چان رو تخت افتاد و دوباره ناله کرد. کریس پشتِ دستی به پیشونی عرق کردش کشید و با نفسی که برای بار n ام بیرون فوت میکرد با تردید سمت چانیول خم شد.

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Où les histoires vivent. Découvrez maintenant