🍨🕊قسمتِ بیست و دوم: وجدانِ گردن نگیر!🕊🍨

1.5K 413 252
                                    

از سرمای آبی که یهو رو سرش ریخت داد زد و خواست سمت در حموم برگرده که با گرفته شدن سرش زیر آب همونجا خم شد و بدنشو جمع کرد.

"سرده.سرده.سرده"

"صبر کنی گرم میشه" کریس همزمان که میگفت شامپو رو از قفسه حموم برداشت و کمی ازش رو دستش ریخت. سر چانیولو نزدیک آورد و لای موهاش مالیدش.

"خودم بلدم بشورم" چانیول اعتراض کرد و با پس زدن دست کریس کاملاً زیر دوش آب رفت. نگاهی به بدن نیمه لخت دوست پسرش که دقیقاً روبروش ایستاده بود انداخت و دستاشو لای موهاش برد و چشماشو بست. اما فقط چند ثانیه طول کشید تا با قرار گرفتن دست های کریس روی شونه هاش دوباره روش به دیوار شه و دستاش از روی سرش کنار بره.

"واقعاً حتّی بلد نیستی چطوری سرتو بشوری؟! تعجّب میکنم چطور هنوز کچل نشدی." با فرو رفتن انگشتای کریس لای موهاش ناخواسته خنده ش گرفت.اما با لگدی آرومی که از پشت به زانوش خورد، خم شد و داد کشید. "یاااا"

"خم شو اینطوری قدم نمیرسه." کریس غر زد و با ریختن یه مشت شامپوی دیگه روی سرش به جون موهای فرفری و مشکیش افتاد.

کمرش از پشت به شکم کریس چسبیده بود -شایدم باسنش به دیکش- و اینکه مجبور بود خودشو خم کنه تا کریس راحت تر به سرش دسترسی داشته باشه هم اصلاً کمکی به موضوع نمیکرد. از طرفی به برای حفظ تعادلش هم که شده باید دستشو به دیوار روبروییش میگرفت و یه پوریشن خاک بر سری رو به تصویر میکشید.

"چرا اینقد ورجه وورجه میکنی؟"

"من؟ نه-" قبل از این که فرصت مخالفت داشته باشه، با حلقه شدن بازوی کریس دور گردنش کاملاً از پشت بهش چسبید. "یایایا"

"هیششش. الان تموم میشه" وقتی دوباره یه مشت شامپوی دیگه رو سرش خالی شد و کریس مجدداً به جون سر و کلش افتاد، فقط پلکاشو محکم روی هم فشار داد و نق زد.
"آیش"

🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓


سمت ساک صورتیش که هنوز روی کاناپه بود رفت و با کشیدن زیپش، سمتش خم شد تا دنبال حوله ش بگرده.

"میخوای بری حموم جنی؟" وقتی برگشت و عمو چانوو شو بالا سرش دید با لبخند دندون نمایی سر تکون داد. چانوو هم متقابلاً لبخند زد و دستشو رو شونه ش گذاشت.

"میتونی از اونی که تو اتاق چانیوله استفاده کنی. برو" به بالای پله ها اشاره کرد و وقتی دختربچّه وسایل حمومشو تمام و کمال از ساکش استخراج کرد و سمت پله ها رفت، خودشم سمت آشپزخونه رفت تا به باقی کاراش برسه.

🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓


بعد ازینکه تونست از اون دوره بحرانی جون سالم به در ببره و بالاخره به شرایط عادی و زمانی که کل اثرات شامپو از بین رفته و چشماش دیگه قرار نیست با باز کردن چشماش آتیش بگیره برگرده، حالا در آرامش داشت زیر دوش آب گرم یه آب تنی ساده میکرد تا بالاخره بیرون بره و آماده شه.

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Место, где живут истории. Откройте их для себя