خیره به سقفِ اتاق، روی تخت دراز کشیده بود و به اتفاقاتی که تو طول همین یه روز براش افتاده بود فکر میکرد؛ این که اگه یکم دیر تر رسیده بود الان کجا بود و داشت چیکار میکرد؟ کریس کجا بود؟
نمیخواست اعتراف کنه ولی از صمیم قلبش از سهون ممنون بود و همونجا به خودش قول میداد که یه روز حتماً براش جبران کنه.
چند دقیقه ی پیش با چانوو تماس گرفته بود و بهش گفته بود اون شبو خونه دوستش میمونه. کدوم دوستش؟ نه، قرار نبود به همین زودی راجع به برگشتشون به همدیگه به چانوو چیزی بگه.
حالام همونطور که از پشت دراز شده بود به صدای شرشر آبی که از حموم می اومد گوش میداد، هردو دستشو پشت سرش برد و چشماشو بست.
نزدیک یه ربع گذشت تا این که در حموم بالاخره باز شه و کریس با یه حوله ی سفید که دور کمرش بسته شده بود ازش بیرون اومد.
لازم نبود چشماشو باز کنه. بوی شامپو و بخاری آبی که همزمان با خروجش فضای اتاقو پر کرد، کافی بود، اما تکون خوردنِ تخت و حس کردن گرمای بدن کسی کنار خودش راضیش کرد از گوشه چشم یه نگاهی بندازه.
"خوابیدی؟" کریس پرسید.
"نچ" کوتاه جواب داد و از بوی اوکالیپتوس شامپوش چینی به بینیش داد. سمتش برگشت و خیره به صورتش که با وجود موهای خیسش، خوشتیپ تر و سکسی تر بنظر میرسید مصنوعی اخم کرد.
"چیه؟"
"هیچی" 'فقط بگو چرا اینقد هاتی؟'
کریس نگاه مشکوکی رو سرتاپاش گردوند و آخرسر بدون هیچ حرفی، برگشت و مثل چانیول روی تخت دراز کشید.
"یاااا. اول برو لباساتو بپوش" چانیول غر زد اما پسر بزرگتر با آویزون کردن لباش چشماشو بست و غر غر کرد: "بذار یکم خستگیم درره" [- اون چی بود در رفت؟ +خستگیام بود در رفت، با چای آتیشی]
"مگه کوه کندی؟"
"شاید..." جواب داد و همونطور که به چانیول نزدیک تر میشد ادامه داد: "ولی یه بغل از سمت پرنسس کوچولوم میتونه خستگیمو در کنه" گفت و با حلقه کردن دستاش دور بدن چانیولو اونو سمت خودش کشید اما مثل اکثر مواقع با مقاومتش روبرو شد.
"صدبار گفتم اینجوری صدام نکن. برو اونور." داد زد و با کنار زدن دستای کریس از دور خودش بلافاصله از روی تخت پایین اومد.
"هی، کجا میری؟" کریس که سعی میکرد خودشو به آرنجش تکیه بده، خیره به چانیول که هردو دستشو زیر تیشرتش میبرد پرسید.
"میرم دوش بگیرم"
"چی؟!" کریس با تعجب پرسید. یعنی اینی که با زبونِ خوش داشت میرفت حموم چانیول خودش بود؟
"دارم میرم دوش بگیرم، کجاش عجیبه؟" چانیول که دلیل تعجب کریسو نمیفهمید، همونطور که با بالا تنه ی لخت سمت در حموم میرفت گفت.
ESTÁS LEYENDO
🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊
Fanfic─بدونشک الهـهی بدشانسی بایـد جلوی چانیـول لُنگ مینداخت؛ یا حتی بیشتـر از اون، فرش قرمز جلو پاش پهن میکرد و با احترام سـوار لیموزین میکردش. حالا فکر میکنید چی باعث همه ایـن بدبختیهاش شده؟ درستـه، کریس وو؛ همـون پسـرهی چینی-کاناداییِ مغرور که علاق...