وارد راهرو شد و دنبالِ پیدا کردن کسی که به احتمال زیاد در حال پرسه زدن جلوی بولتن ها و خوندن مطالب چرتشون بود، نگاهی دور تا دور فضای راهرو گردوند.
بعد از یه ساعت بحث با اون مرتیکه و تلاش برای فهموندن این قضیه بهش که "صد در صد یه نمایشنامه ی کوفتی دیگه داری که من مجبور نباشم نقش یه گی لعنتی رو توش بازی کنم" آخر سر با تهدیدای احمقانه ش مجبور شده بود تسلیم شه و حالا هم اون جا بود.
چانیول حتی اهمیت نداده بود که کریس تو طول بحث اون دونفر ساکتِ ساکت نشسته بود. حتی لیسا هم هر از چند گاهی پا در میونی میکرد اما اون پسره اصلا!
کوله شو روی شونه اش بالا کشید و راهشو ادامه داد. نگاهی به ساعتش انداخت. متنفر بود از این که بخواد منتظر یکی بمونه. کم کم ذهنش مشغول آماده کردن دو سه تا حرف رکیک به اون قوطی شیرخشک متحرک میشد که با ضربه ای که به شونه اش کوبیده شد، حس کرد اون کسی که شبانه روز تو مغزش کار میکنه -و احتمالا یه کارمند عینکی با یه پیرهن سفید و شلوار اتو کرده ست- سکته مغزی کرد.
"واو! باورم نمیشه تو زودتر رسیدی. زیاد که منتظر نموندی؟"
صدای جیغ جیغی سهون تو سرش پیچید و بنظر میرسید چانیول فقط یه تلنگر کوچیک نیاز داره تا کلی مواد مذاب از خودش فوران بده. حتی قابلیت اینم داشت که بخواد کل ۷ میلیارد جمعیت زمینو با خاکستر یکی کنه، یا این که سهونو جلو تریلی پرت کنه و تو دادگاه بگه پای سهون رو پوست موز لیز خوردهㅡ اما نتیجه همه این افکار و احساسات فقط تو یه جمله خلاصه شد.
"نه"به هرحال...
پارک چانیول همیشه آدم آروم و سر به زیری بود و هر چقدرم که اون کارمند توی مغزش دوست داشت سناریو های خشن و خفن طور درباره ی خصوصیات چان شرح بده، اما درآخر اون پسر فقط یه موفرفریِ چشم درشتِ خجالتی بود.و فکر میکنین سهون حتی متوجه عصبانیتش شد؟ معلومه که نه. چون همون نگاه مثلا برزخی هم سهونو یاد پسر خاله ۳ سالش مینداخت که بستنیش از قیفش پایین افتاده و پخش زمین شده بود.
"خب خوبه. بریم" با گرفتن بازوی چانیول دنبال خودش کشیدش و بدون هیچ جلب توجه ای، از دانشکده بیرون بردش. سهون دکمه سویچ رو فشار داد و ماشین مشکی رنگ و اسپورتی که اون سر خیابون پارک شده بود سیگنال داد.
چانیول کوله شو پایین اورد و با دور زدن ماشین رو صندلی کنار راننده جا گرفت. سهون ماشینو روشن کرد و بعد با تنظیم آینه جلوییش نگاهی به پشت سر انداخت و با روشن کردن ضبط، پنجره های هردو طرف رو پایین کشید.
"it's a new generation..."
ماشین از جای پارک بیرون اومد و راه افتاد.
"of party people"
چان اول یه نگاه پوکر به حرکات میمون وار سهون و بعد نگاهی به اسم آهنگ که روی ضبط خودنمایی میکرد انداخت.
VOUS LISEZ
🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊
Fanfiction─بدونشک الهـهی بدشانسی بایـد جلوی چانیـول لُنگ مینداخت؛ یا حتی بیشتـر از اون، فرش قرمز جلو پاش پهن میکرد و با احترام سـوار لیموزین میکردش. حالا فکر میکنید چی باعث همه ایـن بدبختیهاش شده؟ درستـه، کریس وو؛ همـون پسـرهی چینی-کاناداییِ مغرور که علاق...