🍨🕊قسمتِ سی و چهارم: ممنون که اومدی دنبالم.🕊🍨

1.2K 358 242
                                    

«پارک چانیولِ عزیز،

الان که دارم این نامه رو برات مینویسم اصلا تو حال خودم نیستم پس بهت حق میدم اگه فکر کنی یه احمق اینو برات نوشته. چون من واقعا یه احمقم. شاید این آخرین باریه که میتونم باهات حرف بزنم، پس میشه خجالتو کنار بذارم و یه چیزی بهت بگم؟ "دوستت دارم". اشکال نداره اگه فقط ازم تشکر کنی، به هرحال من انتظار بیشتری ندارم. اون روز که تورو با لیسا موقع بیرون اومدن از کافه ی جلوی دانشگاه دیدم صدای شکستن یچیزی رو تو سینه م شنیدم. خودمم نمیدونم چی بود. هرچی که بود میدونم تا ابد قرار نیست با دیدن کسِ دیگه ای تند تند بزنه. الان داری بهم میخندی، مگه نه؟ اشکال نداره بخند. ولی حرفایی تو این نامه زدمو باور کن. این آخرین چیزیه که ازت میخوام...

دوستدار تو: ییفانی که تو فقط میتونی اینجوری صداش کنی»

به آخرین خط نامه که رسید، ورقه رو برگردوند ولی وقتی با صفحه سفیدش مواجه شد اخم کرد.

"وات د فاک؟" همونطور که زیر لب غر غر میکرد دستشو سمت جیبش برد تا موبایلشو برداره: "آدمو یاد دختر بچه های دبیرستانی میندازه... مرتیکه لوس، هدفت از این ادا بازیا چیه؟" موبایلشو از جیبش درآورد و دنبال شماره ی کریس زیر و روش کرد. در آخر با فشار دادن دکمه تماس گوشی رو دم گوشش گذاشت ولی با شنیدن جمله "دستگاه مشترک مورد نظر-" زیرلب فحش داد و با حرص گوشی رو پایین اورد. وارد برنامه لاینش شد تا بهش پیام بده اما همین که چشمش به پیام سهون افتاد، دست نگه داشت.

<بدبخت شدی!>

ابروهاشو خم کرد و سریع جوابشو نوشت.

<وتف؟>

به ثانیه نکشید که پیامش سین شد و گوشیش زنگ خورد. با دیدن اسم سهون سریع تماسو وصل کرد و گوشی رو سر جای قبلیش برگردوند. "قضیه چیه؟"

صدای رد شدن موتور و بوق ماشینارو از اونور خط میشنید و سخت نبود حدس زدن این که سهون بیرونه. "واقعا از هیچی خبر نداری یا خودتو زدی به نفهمی؟" سهون جواب داد و چان اون لحظه واقعا شرایط بگو مگو کردن باهاشو نداشت. باید به کریس زنگ میزد، شاید باید ازش معذرت خواهی میکرد، شاید باید همه چیزو براش توضح میداد. خودشم از حرفای اون روزش پشیمون بود و حالا که کریس پیشقدم شده بود امکان نداشت بتونه دست رو دست بذاره و فقط نگاه کنه.

"فقط مثل بچه ی آدم بگو چی شده، کار دارم." با کلافگی جواب شو داد.

"فاک یو. چه کاری مهم تر از دوست پسرت که داره از اینجا میره؟"

"چی؟!" شنیدن لحن متعجب چانیول مهر تاییدو کوبید. پس اون احمق حتی خبر نداشت داره چه اتفاقی میافته.

"کریس داره از کره میره!"

"چی؟! از کره میره؟ چرا میره؟ کجا میره؟"

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin