🍨🕊قسمتِ سی اُم: آشپز که سه تا شد- بعدش معلوم نشد چی شد🕊🍨

1.1K 343 237
                                    

جلوی در خونه مثل سربازای انگلیسی رژه میرفت و همونطور که جفت دستهاشو تا ته تو جیب کاپشنش فرو کرده بود سعی میکرد جلوی به هم خوردن دندوناشو بگیره. با شنیدن صدای قدمهای کسی که با دو سمتش میومد سرشو بلند کرد. با دیدن چانیول ذهنش مشغول ردیف بندی تک تک فحشهایی که از بدو تولد یاد گرفته بود شد ولی وقتی دهنشو باز کرد از شدت لرزش و سرما مجبور شد دوباره ببندتش.

"قبل از این که بیای زنگ بزن خب... شایدم مردم" چانیول همزمان که نصیحتش میکرد سمت در خونه دوید و کلید توی قفلش انداخت.

"آررررزومه... بمیرررری. کثافت. از صبح. سررررطان انگشت شست. گرررفتم..اینقد بهت پیام..دادم" سهون با صدای لرزونش جواب داد. چانیول قبل از خودش سهونو هل داد تو خونه و بلافاصله درو پشت سرشون بست. "چقدر سرد شده تازگیا" گفت و سهونو سمت آشپزخونه برد. وقتی سهون پشت یکی از صندلیای میز ناهارخوری جا گرفت، سریع رفت تا قهوه سازو روشن کنه.

"حالا برا چی اومدی؟" همونطور که سمت هال میرفت تا یه پتو براش بیاره پرسید و سهون که سعی میکرد لرزش فکشو متوقف کنه جواب داد: "کل روزای... کلاب آشپزیتو.. غیبت خوردی."

چانیول خودشو به سهون رسوند و پتو رو روی شونه هاش انداخت. "برای همین تا اینجا اومدی؟" با تعجب پرسید و به اونسر آشپزخونه رفت تا دو لیوان قهوه پر کنه.

"به خودم بود...تخمم هم خرجت نمیکردم. بکهیون نگرانه.. بخاطر توی کونی امتیاز کلابشو از دست بده..." چانیول برگشت و فنجون قهوه ی سهونو روی میز گذاشت و همونطور که به دسته صندلی تکیه داده بود، نیشخند زد: "آهاا... پس بگو چرا.... پای عشقت وسطه"

"خفه شو تا تو خونه ی خودت بهت تجاوز نکردم"

" باشه باشه." چانیول به نشونه تسلیم دستهاشو بالا آورد و خندید.

"راستی... به اون دوست پسر یالغوزتم بگو من نه سر پیازم نه تهشا... اونروز بمن زنگ زده میپرسه چانیول کجاست. انگار من ننه تم، بیست چهار ساعته کولت میکنم... مرتیکه وحشی"

کریس...
فقط برای چند لحظه فراموشش کرده بود...

حالام قبل ازینکه سهونو متوجه حال خودش کنه خندید: "مگه چی گفته؟"

"سرم داد زد!!!"

"خب که چی؟"

"حالا هرچی. من امنیت جانی ندارم. شبا کابوس میبینم. بهش بگو دست از سرم برداره، وگرنه به دوست پسرش تجاوز میکنم-" با برخوردِ دقیق جعبه دستمال کاغذی صاف وسط پیشونیش جمله شو همین جا قطع کرد.

"من هی هیچی نمیگم تو پررو نشو که. یه کلمه دیگه راجب دوست پسرم چیزی بگی پرتت میکنم تو کوچه تا صبح سگ لرز بزنی" چانیول تقریبا جدی بود. سهون با حالت قهر روشو گرفت و پتو رو تا زیر بینیش بالا کشید: "بی تربیتِ بی نذاکتِ بیشعور"

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Onde histórias criam vida. Descubra agora