از تو آینه نگاهی به موهای خیسش که زیر دست سهون، هرلحظه کوتاه تر میشد و فرم میگرفت، انداخت. به نظر حرفه ای می اومد.
"اینارو کی یاد گرفتی؟" با شگفتی محسوسی پرسید و سهون با نیشخند مغروری دسته ای از موهای چانیولو بین انگشتاش گرفت و ماهرانه قیچی کرد.
"یاااا...موی کل فامیلو من میزنم...راجع بهم چی فکر کردی؟"
سهون با افتخار توضیح داد و چانیو ابرویی بالا انداخت. هر دسته مویی که از سرش جدا میشد و روی شونه های لختش میریخت، یه ظاهر جذاب و مردونه تر بهش میداد و چانیول کسی نبود که از این مسئله ناراضی باشه.
"حالا بعدش با سشوار صافش میکنم و با ژلم میفرستمشون بالا. فاک حتی تصور کردنت با همچین استایلی کشندست" سهون ادامه داد و گونه های چان از خجالت و ذوق رنگ گرفت. هرچند سهون همیشه از قیافش تعریف میکرد و یه جورایی منبع اعتماد بنفسش به حساب می اومد اما این کاراش هیچوقت تکراری نمیشد.
"ممنونم سهون"
سهون خنده آرومی کرد و همچنان ادامه داد: "میدونی الان دارم به کی فکر میکنم؟" پرسید و قبل از این که منتظر جواب چانیول بمونه خودش جواب داد، "بکهیون"
ابروهای چانیول از جواب سهون بالا رفتن. بکهیون یکی از همکلاسیاشون بود و به نظر چانیول تنها نقصی که تو وجودش داشت این بود که گی بود.
"بکهیون؟"
"آره...دارم به این فکر میکم که اگه فردا شب خواست بهت نزدیک شه تو با لگد میزنی وسط تخماش" سهون با لحن خصمانه ای توضیح داد و پشت موهای چانو شونه کرد.
"چرا باید اینکارو بکنم؟"
"فقط کاری که میگمو انجام بده. هرچند که بعید میدونم فردا شب بعد اون همه خوندن و رقصیدن جونی تو بدنش بمونه. بعدش بقیه جمعش میکنن میبرنش یه جای خلوتو بعدش..." چهرشو جمع کرد و انگشت فاکشو فرو کرد تو حلقه ای که با دوتا انگشت دیگش درست کرده بود. چان ابروی بالا انداخت و از تو آینه نگاهی به صورت در هم سهون انداخت. "مشکلت باهاش چیه؟ اون که پسر خوبیه"
"پسر خوب؟ اون یه هرزست" چان هوفی کرد و آرنجاشو به میز جلوی آینه تکیه داد، "با نظرت مخالفم. اون واقعا مهربونه. یادت نیست اون دفعه که با استاد دعوا کرد و اون مرتیکه پروژه ای که اون همه زحمتشو کشیده بودو ازش قبول نکرد، اونو داد به من چون من خیلی گشاد تر از این بودم که بخوام اون پروژه رو انجام بدم و بخاطر اون پسر بهترین نمره رو گرفتم" چان با یادآوری اون اتفاق دستشو رو شکمش گذاشت و با لحن مظلومانه ای نالید، "پروانه های دلم..."
سهون نگاه چندشی به پشت کله چان انداخت و برای خنک کردن خودشم که شده با پشتِ دست یکی تو سرش کوبید و تقریبا جیغ زد، "دنبال چیزت بوده احمق"
BINABASA MO ANG
🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊
Fanfiction─بدونشک الهـهی بدشانسی بایـد جلوی چانیـول لُنگ مینداخت؛ یا حتی بیشتـر از اون، فرش قرمز جلو پاش پهن میکرد و با احترام سـوار لیموزین میکردش. حالا فکر میکنید چی باعث همه ایـن بدبختیهاش شده؟ درستـه، کریس وو؛ همـون پسـرهی چینی-کاناداییِ مغرور که علاق...