نگاهی به ساعت بالا سرش انداخت. میدونست اجرای بعدی خودشونن با این حال هنوزم حواسش سمت لیسا و کریس بود که تا لحظه آخر داشتن راجع به موضوعی حرف میزدن که به نظر هیچ ربطی به چانیول نداشت.
لیسا آخرین حرفشو زد و کریس سر تکون داد. به جایگاه اصلیش برگشت و این تنها فرصتی بود که چانیول بتونه ازش بپرسه. نزدیکتر رفت و بدون این که کریسو متوجه خودشون کنه پرسید: "قضیه چیه؟"
لیسا نیم نگاهی به چانیول انداخت و همونطور که به کریس اشاره میکرد جواب داد: "شیشه ی اشک رو یادش رفته. داشتم بهش میگفتم سعی کنه هر طور شده گریه خودشو دربیاره وگرنه کلی امتیاز از دست میدیم"
لیسا توضیح داد و چانیول در جواب حرفهاش فقط سر تکون داد. حداقل خوبیش این بود که نه سر پیاز بود نه تهش. همینم کافی بود. هرچند با شناختی که از شخصیت کریس داشت، میدونست هیچوقت قرار نیست به خاطر اون با لیسا دعوا کنه.
آه آرومی کشید که با اشاره ی سرگروه های کلاب، توی سینه ش حبس شد. مثل این که اجرای گروه قبلی بالاخره تموم شده بود و حالا نوبت اونا بود که روی صحنه برن.
یه بار دیگه سرتاپای خودشو چک کرد و پشت سر هم گروهی هاش از پرده ای که بین صحنه اجرا و پشت صحنه نصب شده بود رد شد. صدای تشویق جمعیت تماشاچی ها با ورودشون دوباره بالا گرفت.
نگاهی دور تا دور سالن گردوند و خیلی راحت چانوو رو بین تماشاچی ها دید. چانوو تند تند براش دست تکون داد و چانیول بیشتر این نتونست جلوی لبخندشو بگیره. خیلی نامحسوس براش دست تکون داد اما همون لحظه با دیدن موبایلش که بالا نگه داشته شده بود و بی شک روی حالت فیلمبرداری بود، لبخندش ماسید.
"بذارش تو! فیلم نگیر!" سعی کرد لب بزنه، هرچند میدونست چانوو از اون فاصله متوجه حرفش نمیشه؛ و درست فکر کرده بود چون همزمان که براش دست تکون میداد و تشویقش میکرد دوربینشو بالا تر میگرفت تا دقیقتر روی چانیول زوم شه.
چانیول خواست برگرده تا حداقل صورتش تو اون فیلم لعنت شده نباشه اما لحظه آخر نظرش سمت استاد منفورش که کنار چانوو نشسته بود جلب شد. همون لحظه فهمید نگاه اونم متقابلا روی اونه.
چشم تو چشم شدنشون شاید فقط سه ثانیه طول کشید چون چانوو بلافاصله سمت چانگووک خم شد و با اشاره به چانیول دم گوشش چیزی گفت.
چانیول به وضوح متوجه رنگ عوض کردن نگاه استادش شد اما قبل از این که از ادامه ماجرا مطلع شه چراغای کل سالن خاموش شد و در عوض نور چراغای صحنه روشن شد.
برگشت و با دیدن کریس که بعد از گذشت دو روز بالاخره نگاهش روی اون بود و باهاش چشم تو چشم شده بود، ناخواسته بزاقشو قورت داد.
🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓🐒🐓
با آخرین سرعتش مشغول جمع کردن وسایلش شد، نگاهی به ساعت مچیش انداخت کرد و بلافاصله بعد از برداشتن کیفش سمت در خروجی کلاسش دوید.
![](https://img.wattpad.com/cover/219643951-288-k614530.jpg)
ESTÁS LEYENDO
🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊
Fanfic─بدونشک الهـهی بدشانسی بایـد جلوی چانیـول لُنگ مینداخت؛ یا حتی بیشتـر از اون، فرش قرمز جلو پاش پهن میکرد و با احترام سـوار لیموزین میکردش. حالا فکر میکنید چی باعث همه ایـن بدبختیهاش شده؟ درستـه، کریس وو؛ همـون پسـرهی چینی-کاناداییِ مغرور که علاق...