🍨🕊قسمتِ شانزدهم: هیچوقت برای بفاک رفتن پیر نیستی🕊🍨

1.6K 435 199
                                    

شاید بیدار کردن پارک چانیول، اونم درحالی که اونطور مظلومانه و بیگناه روی شونه ش به خواب رفته آخرین کاری بود که میتونست تو زندگیش انجام بده. پس فقط نیم ساعت بی تحرک باقی موندن روی همون کاناپه کافی بود تا خودشم خوابش ببره.

عقربه ها خیلی سریع پشت سر هم حرکت کردن و بالاخره نزدیک ظهر بود پسر بزرگتر با صدای آلارم گوشیش کم کم تصمیم به بیدار شدن گرفت. چند لحظه طول کشید تا اتفاقات شب قبل رو به یاد بیاره و همین که پردازش های ذهنیش تکمیل شد با تعجب برگشت و متوجه چانیول شد که تغییر مکان داده بود و حالا با کمر روی دسته مبل افتاده بود.

صحنه ی جذابی نبود. اصلا نبود! اونطور با دهن و چشمای باز روی دسته مبل کج شده بود و دستاش مثل یه تیرکس (یه نوع دایناسور) کنار بدنش جمع کرده بودㅡ بیشتر شبیه نقشِ اولِ سکانس وقوع قتل به نظر میرسید.

اما بیاین راجع به یه فکت جالب صحبت کنیم؛ پارک چانیول شبیه مرده ها میخوابه و از نظر کریس این کیوت ترین مدل خوابیدنیه که هرکسی میتونه تو زندگیش ببینه.

آروم خندید و همونطور که چشمی دور تا دور خونه میگردوند، کش و قوسی به خودش داد. همه چراغای خونه از دیشب روشن بودن. موبایلش دوباره زنگ خورد اما قبل از این که کریس فرصت خفه کردن شو داشته باشه، پسر دومی رو هم از خواب نه چندان راحتش پرید.

کریس بلافاصله بعد از این که صداشو قطع کرد و وقتی برگشت، متوجه چانیول شد که مثل یه لاکپشتِ واژگون شده دست و پاشو تکون میداد تا بلند شه.

درحالی دست چپشو زیر چشماش میکشید و با دست راستش دنبال چیزی میگشت تا ازش بگیره و بلند شه. ولی دست گرمی که لای انگشتاش قفل شد، سریعتر از حد انتظار به کمکش اومد.

فقط یک دقیقه از بیدار شدنش میگذشت. هیچی نمیفهمید. طبق عادت از روی تختش -درواقع کاناپه کریس- بلند شد و راه همیشگیش به سمت سرویس بهداشتی اتاقشو در پیش گرفت اما مانع سفتی که این بار زیر پاش گیر کرد تلاش کرد بهش بفهمونه اینجا اتاق خودش نیست.

با این حال باید قبول کرد که هر اشتباهی یه تاوانی داره و تنبیه پارک چانیول، کله ملق شدن و دوباره پخش شدنش روی کاناپه بودㅡ هرچند اون کاناپه لعنتی خالی نبود.

"آخ" فریاد پر از درد کریس یه تلنگر بود تا چانیول از دنیای معلقش بیرون بیاد. سریع چشمای درشتشو باز کرد و با دیدن چهره تقریباً آشنایی روبروی صورتش، قلبش تو سینه ش کوبید رو ترمز!

"ا-اوه-ب-ببخشید" با لکنت گفت و خواست از روی پسر بدبختی که زیرش له شده بود بلند شه که دوباره صدای دادش بلند شد. سرشو پایین برد و سعی کرد با احتیاط زانوشو از روی نقطه حساس کریس بلند کنه.

"فاک می.. صبر کن الان بلن-" داد کریس برای بار دوم وسط جمله ش اومد. هرجا که دست و پاشو میذاشت، مرد زیرش مثل جغجغه صدا میداد. آخرش مجبور شد کریسو یه دور کامل زیر خودش له کنه و با یبار غلت زدن از روش، خودشو از روی کاناپه پایین بندازه.

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊Место, где живут истории. Откройте их для себя