♡قسمت هشتم♡

111 23 8
                                    

بهم بگو هیونگ !

به محض باز کردن در در روبرو هم باز شد و کیم ته رین بیرون اومد . جی آن فحشی به شانسش داد و لبخند معذبی زد : اوه ...صبح بخیر !
ته رین هم لبخند کمرنگی تحویل داد : صبح بخیر اوپا ! با یول کار داری ؟! من باید برم خودت بیدارش کن ! در بزنی عصبانی میشه رمز تاریخ تولدشه بزن برو داخل !
جی آن لبهاشو روی هم کشید : تاریخ ... تولد ؟!
_ نمیدونی ؟! رفیق نیستین مگه ؟!
_ اوه ... آره ! یک کم الآن گیج شدم !
_ بیست و هفت نوامبر نود و دو ! من دیرم شده فعلا !
و تند تند رفت و وارد آسانسور شد . جی آن موند و در روبروش که نمیدونست زنگ بزنه یا واقعا بره داخل ! از هر زاویه ای نگاه میکرد چه زنگ میزد چه میرفت تو نتیجه ش پاره شدن به دست چانیول بود پس بالآخره تصمیم گرفت بره داخل و حداقل این بیرون پاره نشه !
آروم وارد شد و پاورچین پاورچین خودشو رسوند بالا . مرد صاحبخونه کله شو فروکرده بود توی بالش و فقط موهای سیخ سیخیش معلوم بودند و پتو فقط تا روی کمر برهنه ش بود . اخم کرد و نزدیک شد . خب وقتی دوست دخترشی و زود پا میشی پتو رو یک کم بالاتر بکشی تا دوست پسرت سردش نشه راه دوری نمیره !
سرشو تکون داد تا این افکار دخترونه از سرش بیرون برن و نزدیک تر شد .
نرم صداش زد : چان یول ؟! بیدار نمیشی ؟!
غلت زد و جی آن نفس عمیق کشید و خودشو از دید زدن هیکل اون مرد منع کرد .
_ چان چان ؟! چان یول ؟!
آروم ناخونش رو به بازوش زد و چانیول بعد از کش و قوس های فراوان یک چشمشو باز کرد . چند لحظه جی آن و بعد جای خالی کنارش روی تخت رو نگاه کرد . با صدای خشدار خوابالودش گفت :ته رین ؟
جی آن لبخند زد : رفت ! من کیمم !
چانیول چشمهاشو مالید : خوب میدونم کی هستی !
جی ان توقع داشت تا الآن پاره شده باشه اما خدا نجاتش داد برای همین با لبخند گفت : دیشب که نیومدی ! اومدم بیدارت کنم حداقل صبحانه رو باهم بخوریم !
چانیول بلند شد نشست و به حالت کیوتی پتو رو کشید سرش : اون احمقا دیشب نرفتن ؟!
جی آن چشم غره رفت : اومده بودن که بمونن و بعد هم اینقد زهرماری خوردن که بیهوش شدن !
چانیول گفت : سرده ! دوش میگیرم میام !
جی آن لبخند زد : منتظرما !
_ باشه حالا گمشو !
چانیول پوکر گفت و جی آن با لبخندی که حالا حرص درآر شده بود بدو بدو رفت تا به صبحانه ی مفصل در حال اماده شدنش سر بزنه !

🏐🏐🏐

_ واو چه بوهای خوبی میاد اینجا !
با اعلام ورود جونمیون لبخند روی لبهاش اومد و به سمتش برگشت .
_ گودمورنینگ ! چه زود پاشدی !
میون پشت میز نشست : آخ نگو سرم داره میترکه ! همون یه ذره ایم خوردم از چشمام در اومد !
جی آن خندید . جونمیون بعد از چند ثانیه مکث گفت : اما ... تو دیشب هیچی نخوردی نه ؟! یادمه ! الآنم که سرحالی !
جی آن اب دهنشو قورت داد و لبخند معذبی زد : عا ... خب من راستش خیلی از طعم الکل خوشم نمیاد !

" ارواح امواتت ! "

جونمیون چند لحظه خیره نگاهش کرد : سوجو دوست نداری ؟! اصلا تاحالا خوردی ؟!
_ اوه آره ! چند سال پیش نیویورک امتحان کردم و دوست نداشتم !
جونمیون قیافه ی چشم غره مانندی به خودش گرفت : آهان ازون باکلاسایی که فقط مشروب میخورن !
با لحن بانمکی گفت و جی آن زد زیر خنده : تقریبا یه همچین چیزی !
جونمیون هم خندید . اما چند لحظه بعد اخم کرد و گیج گفت : کیم اینهمه غذا رو خودت درست کردی پسر ؟!
جی آن دستشو پشت گردنش کشید و با خجالت کمرنگی گفت : عا ... خب من غذای کره ای بلد نیستم ! دفعه ی دیگه که اومدین حتما-
_ بعد بهش میگم عین دخترایی اخم و تخم میکنه ! کی بیدار شدی که اینهمه درست کردی ؟!
چانیول حضورش رو با جمله ی طعنه دار زیبایی اعلام کرد و جی آن پوکر شد : اینقدر سکسیست ( جنسیت زده ) نباش چان یول !
چانیول نیشخندی زد و به سیب زمینی سرخ کرده های توی ظرف ناخنک زد .
_ نخور شکم خالی معده ات اذیت میشه !
چانیول چشمهاشو چرخوند و رو به جونمیون گفت : با این کیوت چیکار کنیم هیونگ ؟! راضیش کنیم تغییر جنسیت بده ؟ دختر خوشگلی میشه !
کیم با اخم نگاهش میکرد و جونمیون گفت : اذیتش نکن یول !
_ یول و زهرمار توام هی !
جونمیون تکخنده ای کرد : وقتی هیونگتو اذیت میکنی توقع نداشته باش ازش طرفداری نکنم !
_ هیونگ به یه ورم ! همتون گمشین !
جونمیون که میدونست با موفقیت حرص اون پسر بچه رو در آودده پوزخند زد اما جی آن کماکان با اخم نگاهش میکرد .
_ اینکه نگران کسی بشی کار دخترونه ایه ؟!
جی آن بعد از چند لحظه کل کل اون دو گفت و برگشتند سمتش .
_ کیم چانیول داره اذیتت میکنه نفهمیدی چه احمقیه ؟!
جونمیون گفت اما جی ان با دلخوری چانیول رو نگاه میکرد .
چانیول چند لحظه نگاهش کرد ‌. حالا اونم اخم داشت ، اما بعد از چند لحظه اون هم اخم کرد و پوزخند زد : اتفاقا باور نمیکنی اما اصلا دخترونه نیست ! دخترها نگران کسی نمیشن ! فقط نگران پاک شدن رژشون یا اینکه یوقت از دست دوست پسرشون در بره حامله شن میشن ! باور نمیکنم اون عفریته ها به جز خود عوضیشون نگران کس دیگه ای هم بشن ! حرفت خیلی هم مردونه بود !
_ چان شروع نکن !
چانیول نفس عمیقی کشید . نگاهی به جونمیون انداخت و از آشپزخونه رفت .
جی آن شوکه به جای چانیول خیره مونده بود . چند ثانیه طول کشید تا هضم کنه چه اتفاقی افتاده ! با صدای جونمیون به خودش اومد : این پسر هر چند وقت یه بار آب و روغن قاطی میکنه ! چیزی نیست !
جی آن گیج نگاهش کرد : هیونگ ! یه سوال دارم ازت !
جونمیون لبخند زد : اگه راجع به حرفهای اونروز سهونه بذارش واسه یه وقت دیگه ! اصلا دوست ندارم وقتی که این پارک ممکنه دوباره هرلحظه پیداش شه راجع بهش حرف و بعد توسطش کشته شم!
جی آن پلک زد : باشه ... چه خوب فهمیدی چی میخوام بگم !
خندید : زودتر از اینا منتظر بودم بیای بپرسی ! تا الآن کلی هم صبوری کردی !
جی ان لبخند کمرنگی بهش زد . برگشت و زیر گاز رو خاموش کرد . جونمیون چند لحظه بعد برای کمک بهش رفت و درست وقتی برای چیدن میز بودند نفر چهارم وارد شد و جی آن با دیدن کیونگسو نیشش باز شد : صبح بخیر دکتر !
کیونگسو هم که در حال مالیدن چشمهاش از زیر عینک بود با دیدن آدم پرانرژی روبروش لبخند زد : صبح بخیر هیونگ ! چرا با این دستهات اینهمه کار میکنی ؟!
جی آن لبخند زد : اشکالی نداره ! بیا بخور !
جونمیون و کیونگسو رو بزور نشوند و گفت : شما شروع کنین ! من بیدارشون میکنم !
بهم لبخند زدند و جی آن رفت . وارد پذیرایی که شد چانیول توی موبایل فرو رفته بود و اخم ظریفی هم داشت . بالای سرش ایستاد و با حس حضورش سرشو بالا گرفت .
_ اگه اینقدر دخترونه ام ، میخوای عاشقم شی ؟!
با لحن دلخوری گفت و چانیول پوزخند زد : من عاشق دخترا نمیشم ! من فقط باهاشون میخوابم !
چشمهای جی آن درشت شدند . چانیول خنده ای کرد و بلند شد .
_ میدونی ؟! حالا که دارم فکر میکنم با این حجم نفرتی که به دخترها دارم احتمال اینکه عاشقِ تو بشم بیشتره ! بخاطرم گی میشی ؟!
خب جی آن هر ثانیه بیشتر شوکه میشد و به این نتیجه میرسید چه گهی خورده که صبح پا شده رفته دنبال این بیتربیت بیشعور !
چانیول پوزخند به لب و جی آن شوکه بهم خیره موندند و بالآخره جی آن بود که به سختی گفت : صبحانه حاضره !
چانیول دوباره تکخنده ای کرد و سر تکون داد : باشه رفیق ! به خونم تشنه نباش !
رفت ...
جی آن نفس عمیق کشید ! از اونایی که بخاطر کش سینه اش نفسشو بند میاوردن و قلبش تیر میکشید .
دستی بین موهاش کشید و سرشو به اطراف تکون داد : حرف مفت میزنی همین میشه جیانا لی !
🏐🏐🏐

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Where stories live. Discover now