♡ قسمت سوم ♡

141 25 4
                                    

مرد روبروش با اخم عمیقی بهش خیره مونده بود و بعد از چند ثانیه گفت : تو همون کینگ اسپک نیستی ؟!
جی آن لبهاشو روی هم کشید و گفت : شما اینجا چیکار میکنید آقای پاسور ؟!
_ من باید بپرسم توی خونه ی من چیکار میکنی ؟!

هولی فاکینگ شت !

_ دارین میگین شما ساکن واحد روبرویی هستید ؟!
_ داری میگی توی همین چند روز که من نبودم این خونه فروش رفته و اونم تویی ؟!
هر دو چند لحظه گیج پلک زدند و چانیول کسی بود که زودتر به حرف اومد . پوزخند زد و به گلدون توی دست جی آن نگاه کرد : ولی استراتژی دفاعیت رو دوست داشتم ! چه مردونه !
جی آن آب دهنشو قورت داد و اخم کمرنگی کرد : من ... این موقع شب فکر کردم دزدی چیزیه !
چانیول با پوزخند گوشه ی لبش سری تکون داد : خوب شد دزد نبودم وگرنه این حجم از خشونت نابودم میکرد !
_ یاااا !
بی اونکه دست از نیشخند زدن برداره راهشو کشید به سمت خونه ی روبرویی . تا لحظه ای که رمز در رو زد جی آن اونجا بود اما قبل از اینکه در رو پشت سر خودش ببنده صدای بسته شدن در واحد روبرویی بلند شد و پسرجوون توی لابی شوکه فحش داد !
_ وات د فاااک !
چانیول با تعجب نگاهش کرد . جی آن به سمت در رفت و لگدی حواله ش کرد :
_ چرا بسته شدی حیوون ؟! وای چه گهی بخورم ؟!
چانیول با قیافه ی فوق پوکری گفت : بی زحمت رمز رو بزن و دست از پاره کردن خودت بردار !
جی آن هم در لحظه پوکر شد : مرسی بابت راهنمایی !
چانیول کماکان پوکر بود : چه مرگته ؟!
_ خونه رو تازه تحویل گرفتم ، هنوز رمزش رو عوض نکردم و رمز خودشم حفظ نشدم !
چانیول اخم کرد : و ... ؟
جی آن لبخند از دنیا سیر شده ای زد و گفت : کارت داخله !
چانیول نتونست نخنده : اوپس ! چه گهی میخوای بخوری حالا ؟!
جی آن لبخندش رو حفظ کرده بود : روی مبل بخوابم تا صبح شه و زنگ بزنم نمایندگی ؟!
و به مبل وسط لابی اشاره کرد !
چانیول هم یه لبخند چندش تر تحویلش داد : فکر خوبیه ! فردا با جنازه ی یخ زده ت با احترام برخورد میکنم !
جی آن آه کشید : آخه چرا اینقدر آرتیستیک اومدی که من همچین وحشی بازی ای در بیارم ؟!
_ حالا دیگه من مقصر شدم ؟!
_ چاره ی دیگه ای ندارم ! بیا و تو گردن بگیر ! راستی اسمت چی بود ؟!
چانیول چند ثانیه ی طولانی با خنثی ترین نگاه ممکن بهش خیره موند و جی آن که منتظر بود گفت : باز اشتباه گفتم ؟!
چانیول هوف کشید : بیا برو گمشو تو حوصله ی مرده کشی ندارم !
چشمهای دختر روی مبل سه برابر شد : وات ؟!
_ دفعه ی بعدی در کار نیست ، تا سه ثانیه دیگه میرم داخل-
و نتیجه ی حرفش عبور یه میگ میگ انسانی از کنار گوشش به داخل خونه ی عزیزش بود !
آه کشید : پارک و این دل اندازه ی گنجیشکیش ...
~~~
برخلاف تصورش ، اون پسر بچه ی پر سر و صدا بلافاصله بعد از ورودش تصمیم نگرفت به گه خوردن بندازتش ؛ بدون اینکه سرک بکشه یا فضولی کنه مستقیم به سمت کاناپه رفت و معذب روش جا گرفت .
چانیول چند لحظه خنثی نگاهش کرد و گفت : غذا خوردی ؟!
جی آن نگاهش کرد و لبخند ماسیده ای زد : عا ... گرسنم نیست ! مرسی که راهم دادی داخل !
چانیول از دروغ واضحی که گفته بود پوکر شد ‌‌ چند لحظه نگاهش کرد و راهشو به سمت راه پله کج کرد .
جی آن بعد از رفتن صاحبخونه فرصت کرد اطرافشو نگاه کنه . در حالیکه هنوز خودشو بابت اینکه حداقل قبل از این گند بزرگ یه چیزی مرگ نکرده که الآن معده اش مارچ نظامی راه نندازه فحش میداد دور و بر رو نگاه کرد . خب قصر زیبایی بود و باز هم متوجه فرق مینی و غیر مینی میشد ! گرچه خونه ی خودش بسیار بسیار بسیار گرمتر بنظر میرسید !
به پیانوی گوشه ی خونه خیره مونده بود که با لرزش موبایلش از جا پرید ! از جیبش درش آورد و جواب داد : بله ؟!
_ لی کیم شی ؟!
_ بله خودم هستم ، بفرمایید !
_ از فدراسیون والیبال تماس میگیرم ؛ ما سوابق و رزومه ی شما رو بررسی کردیم و با توجه به تستی که گرفته شد تصمیم گرفتیم فعلا در جایگاه ذخیره قبولتون کنیم ! بنابراین از فردا توی تمرینات تیم شرکت کنید و شایستگیتون ثابت کنید !
چانیول تقریبا پلیور اورسایزش رو از سرش رد کرده بود که صدای جیغ از پایین باعث شد از جا بپره ! گیج و شوکه بدو بدو از راه پله پایین اومد و هنوز کاملا به زمین نرسیده بود که یه حجم نه چندان سنگین کووالا مانند پرید روی سرش !
_ قبول شدممم !
کووالای مذکور نعره زد و چانیول تازه تونست به خودش بیاد : هوس مردن کردی ؟! این چه کاریه ؟!
خودش رو تکون داد تا بیفته پایین اما جی آن خودش پرید پایین و چهره ی سرخ شده ش بخاطر جیغ جیغا و بپر بپرش در معرض دید چانیول قرار گرفت . پارک چانیولی که حالا با موهای سیخ سیخ شده قصد جون پسر روبروش رو کرده بود !
_ علاقه داری توی لابی بخوابی یا چیز دیگه ؟!
_ قبول شدم !
جی آن دوباره با چشمهای برق برقی گفت و چانیول اخم کرد : چه گهی قبول شدی که ترجیح دادی منو قطع نخاع کنی ؟!
جی آن دوباره پرید و با اینکه چانیول ناخودآگاه گارد گرفت و عقب رفت موفق شد دستشو بگیره : از فردا ما با هم همکار میشیم ! واو این یه شروع خفن نیست ؟! میتونم بخاطر لطف امشبت مهمونت کنم رفیق ! باید چی صدات کنم ؟! عا ... یادم رفته ... سونبه ؟! یه همچین چیزی ؟! سونبه نیم ؟!
چانیول به قیافه ی اختاپوسِ باب اسفنجی به خل وضعی های روبروش خیره مونده بود و بالاخره گفت : واو ... اون اسپک های محشرت کار خودشونو کرد !
جی آن اخم کرد : بازی من محشره رفیق ! اونروز استرس داشتم !
چانیول قیافه شو به حالت " جون عمه ت " کج کرد و گفت : هیچی کوفت میکنی محشرِ پر استرس ؟!
جی آن باز پرید و مچشو گرفت : بیا شام بریم بیرون ! مهمون من ؛ هوم ؟! به مناسبت همکاریمون !
چانیول چند ثانیه چشمهاشو بست و با لحنی که سعی میکرد آروم باشه گفت : ببین ... من اصلا خوشم نمیاد هی لمسم کنی پس دستتو بکش تا عصبی نشدم !
جی آن بلافاصله دستشو کشید و لبهاشو تر کرد : اوه ... ببخشید ... فکر کنم کره ای ها کلا از دور ابراز محبت میکنن !
چانیول هوفی کشید : دقیقا ! اینجا امریکا نیست هی زرت و زرت یکیو لمس کنی !
جی آن لبهاشو روی هم کشید : متوجهم ...
چانیول چند لحظه قیافه ی معذب شده شو نگاه کرد و گفت : در ضمن جناب ولخرج ! کیف پول همراهته که میخوای مهمون کنی ؟!
جی آن با یادآوری موضوع دوباره نیشش باز شد : خب ... با موبایل پرداخت میکنم !
چانیول اخم کرد : بیخیالش !
جی آن پرید که باز دستشو بگیره اما وسط راه متوقف شد ‌. چانیول متوجه حرکتش شد و خنده اش گرفت . نشونش نداد اما وقتی در نهایت کیوتنس دستشو دراز کرد و آستینشو گرفت نتونست نخنده : چیکار میکنی احمق ؟!
_ خب لمست نکردم دیگه ! بیا بریم !
چانیول که نتونسته بود گارد دفاعیشو با اون خنده حفظ کنه نفس عمیقی کشید و دستشو آزاد کرد : همینطوری تا اونجا حرف بزن تا پشیمونم کنی !
جی آن لبخند صادقانه ای زد : عمرا ! من خیلی کم حرفم !
و جمله اش هزارمین چشم غره ی چانیول رو بهش هدیه داد ...
~~~
خب چانیول وقتی جمله ی " من خیلی کم حرفم " رو از پسر بچه ی روبروش شنیده بود چشم غره رفته بود و " ارواح امواتت " ِ خاصی نثارش کرده بود برای همین هم توقع نداشت اون بچه راست گفته باشه و تا خود رستوران کوچیک نزدیک مجتمع فقط با خوشحالی دستهاشو توی جیبش فرو کنه و اطرافش رو دید بزنه و از دید چانیول تبدیل به یه همستر بشه که بهش فندق دادن !
در نتیجه تا لحظه ای غذا سفارش دادن و قبل از رسیدن سفارششون مخلفات غذا روی میز چیده شد منتظر وراجی هاش موند اما بالآخره خودش شروع کننده بود : اسمت چی بود ؟!
نگاه جی آن از منوی روی میز کنده شد و بالا اومد : عا ... لی کیم ؛ تو چی ؟!
_ پارک چانیول !
چانیول کوتاه جواب داد و کیم لبخند زد : جدی جدی از آشنایی باهات خوشوقتم !
چانیول پوزخند کمرنگی زد : فقط بخاطر یه شب خوابیدن توی خونم ؟! کام آن این ملاک مناسبی برای " خوشوقت بودن " نیست پسر !
چشمهای جی آن میدرخشیدند و چانیول نمیدونست به چه دلیل لعنت شده ای اینقدر برق برقی به نظر میرسه .
_ شاید برای شما کره ای ها عادی باشه ... نمیدونم اما واسه ی من واقعا کار بزرگی بود ! اگه الآن نیویورک بودم و این اتفاق میفتاد در خوش شانس ترین حال توی لابی میخوابیدم ! اگه یه ولگرد مست نمیومد بهم تج-
با گفتن کلمه ای که قطعا برای یه پسر نباید بکار برده میشد چشمهاش درشت شدند و حرفشو خورد ‌. چانیول نیشخند زد : توی امریکا بزرگ شدی اما از گفتن کلمه ی " تجاوز " خجالت میکشی مرد ؟! چه معصومانه !
لبهاشو روی هم کشید و گفت : خب یعنی ... ممکنه یه آدم مست برداره به یه پسرم تجاوز کنه ! چیز عجیبی نیست !
چانیول کماکان پوزخند داشت : اگه یه پسر در این حد خوشگل باشه خب ممکنه !
و ابرو بالا انداخت . جی آن سریع گفت : خوشگل مال دختراست !
_ اوه ببخشید ! منظورم جذاب بود !
چانیول کماکان با پوزخند گفت اما حس کرد پسر روبروش فارغ از شوخی و طعنه واقعا ناراحت شده و اخم کرد .
نتونست خیلی فکر کنه و همون موقع غذاهاشون جلوشون قرار گرفت . جی آن هم انگار نه انگار ناراحت شده بوده ، چنگالش رو برداشت و به استیکش حمله کرد و بعد از اولین لقمه حس کرد خون تازه توی رگ هاش دمیده شده .
چند دقیقه بعد دوباره صدای مرد همسایه ش بلند شد : یکی میگفت گرسنه نیست !
جی آن با چشمهای درشت شده نگاهش کرد و لبخند ضایع شده ای زد : بهرحال به اندازه ی کافی مزاحمت شده بودم ؛ غذا هم میخواستی درست کنی جدا زحمت میشد !
چانیول پوکر جرعه ای از کولاش رو بالا رفت : چرا مثل دخترا اینقدر معذبی ؟! فکر میکنی قرار نیست جبران کنی ؟!
جی آن دوباره اخم کرد : چرا اینقدر هی میگی مثل دخترا ؟! چون همقد خودت چنار نیستم ؟!
چانیول پوزخند زد : نمیدونم ... آخه پسری به خوشگلی تو ندیدم ؟! منظورم همون جذابیته !
_ حرفتو تعریف فرض میکنم ! و اینکه میدونم ؛ همه شاگردام روی من کراش داشتن ! دیگه غش و ضعف رفتن دخترا برام عادی شده !
چانیول باز به حالت " حتما " خنده ای کرد : حق داشتن !
جی آن چند لحظه با اخم نگاهش کرد و از لیمونادش خورد .
_ شاگردات ؟!
چانیول بعد از چند دقیقه درگیری ذهنی گفت و جی آن گفت : آره ، من مربی یه تیم دخترونه دبیرستانی بودم توی نیویورک !
_ تو خودت باید دبیرستانی باشی داداش ! مربی چی ؟!
چانیول متعجب و شوکه گفت و جی آن پشت چشم نازک کرد : تو چند سالته چان یول ؟!
چانیول از لهجه ش پوکر شد : بیست و پنج !
جی آن لبخند مغروری زد : خب میتونی اوپا صدام کنی ! البته من زیاد با این القاب راحت نیستم برای همین برام فرقی نمیکنه !
چانیول نیشخند زد : میتونم اوپا صدات بزنم ، البته اگه موهامو خرگوشی ببندم و گیره موی توت فرنگی بزنم !
جی آن چند لحظه گیج نگاهش کرد و انگار یک کم دستش اومد چی شده : خب پس ... نونا ؟!
_ هومم اینطوری تو باید موهاتو خرگوشی ببندی ؟!
جی آن نوچ کرد : خب گزینه ی غیر از خرگوشی بستن چیه ؟!
چانیول خم شد سمتش و با لحن آرومی گفت : نیازی نیست بدونی ، بهرحال من صد سال توی فسقلی رو هیونگ صدا نمیزنم !
نیش جی آن باز شد و بشکن زد : همینه ! هیونگ !
چانیول با نیشخند تکیه داد به صندلی و جی آن گفت : بهرحال من برام فرقی نمیکنه ! ولی من بزرگترم باید بدونی چجوری رفتار کنی پارک !
و ابروهاشو با حالت خنده داری بالا پایین کرد و باعث پوزخند دوباره ی چانیول شد : حتما منتظر باش تا رفتارمو ببینی !
خب این بار پوزخندش زیادی شیطانی بود !
بعد از اینکه روح به طور کامل به بدن جی آن برگشت قصد برگشت کردند . کنار هم تا مجتمع دوباره در سکوت برگشتند و جی آن جلوی در ، قبل از ورود به خونه ی چانیول رو بهش گفت : ممنون که قبول کردی همراهم بیای !
چانیول ابرو بالا انداخت . این پسر چش بود ؟! چرا سر همچین چیزای مسخره ای تشکر میکرد در حالیکه که این چانیول بود که میبایست تشکر کنه !
_ بهرحال تو مهمون کردی پس نیاز به تشکر نیست !
جی آن دوباره لبخند صادقانه زد و چانیول دوباره اخم کرد . رمز رو زد و جلوتر وارد شد . جی آن در رو بست و به محض برگشتن با سر رفت توی چانیول .
_ چرا مجسمه شدی ؟!
بعد از اصابت سرشو بالا گرفت و خواست از کنارش رد شه اما همون لحظه متوجه قضیه شد . نگاه گیجشو از دختری که همین الآن از روی مبل بلند شده بود گرفت و داد به چانیول که خنثی بهش خیره مونده بود .
_ کیم ته رین !
بی حس گفت و دختر به سمتشون اومد : اوپا !
اون دختر موهاشو خرگوشی نبسته بود و گیره موی توت فرنگی هم نداشت اما لحظه ای که روی پاهاش بلند شد و لبهاشو روی لبهای رفیق تازه ی جی آن گذاشت جی آن به خوبی معنی کلمه ی " اوپا " رو یاد گرفت ... میدونست که تا آخر عمر هرگز این کلمه رو اشتباهی به کار نمیبره !
~~~

" من همیشه اعتماد به نفس داشتم ... توی مدرسه مسخره میشدم و حتی از اون عزیز دردونه های بدردنخور کتک هم میخوردم اما هیچ وقت اعتماد به نفسمو از دست ندادم ! خوشگل بودم ، هیکلمم به اندازه ی کافی سکسی بود و از هوش هم چیزی کم نداشتم ! در واقع همین پرفکت بودن توی والیبال باعث میشد همه چیز برام زیادی عالی بنظر برسه ! اون قدر در مورد بازیم اعتماد بنفس داشتم که گاهی برادر بزرگم اعتراض میکرد که باید فروتن تر باشم ! میدونستم عالی ام اما ... اون پسره پارک ! اون پارک چان یول یه لِوِل دیگه است ! اصلا جوری نیست که حتی بتونم توی رویاهایمم خودمو باهاش مقایسه کنم ! شاید وقتی دیشب با اون اخلاقش که سعی میکرد سرد بنظر برسه قلب مهربونش رو دیدم ، وقتی اون دختر ظریف رو اونقدر جفت و مکمل هیکل مردونه و جذابش دیدم و وقتی اون لبخند کمیاب چالدارش رو دیدم باید زودتر ایمان می آوردم اما امروز ، درست لحظه ای که کاپیتان پارک رفت اون ته ایستاد تا سرویس بزنه ، همون لحظه که پرید و با تمام قدرت کوبید به توپ جوری قلبم پر از یقین شد که احتمالا اگه صد سال دیگه هم زنده باشم و ازم بپرسن پرفکشن ؟ با تمام ایمانم جوابم " پارک چانیول " خواهد بود ... "

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Kde žijí příběhy. Začni objevovat