♡قسمت چهل و پنج♡

88 28 9
                                    


_تهیه کننده لی!

برگشت به سمت صدا و لبخند کمرنگی زد.

_شما کار و زندگی نداری اینقدر آن تایمی؟!

چانیول خندید:کار و زندگی مهمتر از شما دوتا؟

جیانا اخم بانمکی کرد و چانیول خندید:از اونطرف!

وارد سالن شدند و بعد از چند عکس و امضایی که دادند بقیه فقط با دست بهم نشونشون میدادند و پچ پچ میکردند.

ردیف سوم،وقتی کنار هم جا گرفتند چانیول گفت:حس عجیبیه!

جیانا نگاهش کرد:چی؟

_پدر بودن!

چند لحظه بهش خیره موند و پلک زد.چانیول نگاهش کرد.لبخند زد و جیانا گفت:تو بهترینشونی!

چانیول سرشو پایین انداخت و جیانا بهش خیره موند.چند دقیقه بعد مراسم شروع شد و جیانا عینکش رو روی بینیش هل داد و استیج رو نگاه کرد.

وقتی گروه زنبورهای فسقلی روی صحنه اومدند چانیول موبایلش رو در آورد و زد روی فیلم گرفتن!

جیانا لبخند زد.با شروع نمایش تا آخرین نهایت ضعف رفت و خودش رو جلو کشید تا بهتر ببینه.

فسقلیش یه لباس زنبوری پوشیده بود و با نهایت کیوتی نمایش رو اجرا میکرد و هر دوشون زیادی صبور بودند که نمیرفتند و گازش نمیگرفتند.

وقتی تموم شد صدای سوت و دست جمعیت بالا رفت.جیانا با تمام وجود دست میزد و با ذوق هیونش رو نگاه میکرد.

بعد از تمام شدن جشن بلند شدند و برای عکس گرفتن رفتند.هیون رو جایی پشت صحنه پیدا کردند که مربی با دستمال مرطوب صورتش رو پاک میکرد.

_مامانی!

جیانا دستهاشو باز کرد و هیون پرت شد توی بغلش!

محکم بوسش کرد و گفت:هیون زنبوری؟

هیون خندید و چانیول هم کنارشون زانو شد.

_ بابا،خوب بودم؟

_ از همه باحال تر بودی مرد!

و مشت هاشون رو بهم کوبیدند.

مربی دستش رو گرفت و بردش و چند دقیقه منتظر موندند تا با اون شنل فارغ التحصیلی فوق کیوت برگرده.هر دو تا آخرین حد نیششون باز بود و مربی گفت:میتونید اینجا بایستید تا ازتون عکس بگیرم!

جیانا و چانیول کنار هم ایستادند.هیون بینشون روی صندلی ایستاد و هر سه به سمت دوربین،مثل یه خونواده ی خوشبخت،لبخند زدند.

بعد از عکس هیون مامان و باباش رو محکم بوسید!اونها هم بوسیدنش و چانیول گفت:خب مرد کوچولو به مناسبت فارغ التحصیلی چی میخوره؟

_لازانیا!

_ مامانش چی؟

جیانا لبخند کمرنگی زد،قیافه ی متفکری به خودش گرفت و گفت:هات داگ؟

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora