♡قسمت نوزدهم♡

113 22 12
                                    


قدم های خسته شون رو به سمت خروج میکشیدند و اینقدر انرژی هاشون رو توی شهربازی جا گذاشته بودند که با هم حرف هم نمیزدند .

کیونگسو یکدفعه گفت : بین تو و چانیول هیونگ چه خبره ؟
قدم های جی آن آهسته شد . لبهاشو روی هم فشار داد و نگاهش رو از زمین گرفت و داد بهش .

_ دوستم نداره ...

کیونگسو لبهاشو روی هم فشار داد و قیافه ی متعجبی به خودش گرفت : ... چی ؟

جی آن نفس عمیق کشید .

_ منظورم اینه که ... شاید از من خوشش نمیاد ... نمیدونم !

_ کی میتونه از تو خوشش نیاد هیونگ ؟

کیونگسو که سردرگمی اون دختر رو دید بحث رو عوض کرد و با لبخند تلخی گفت .

جی آن هم آه کشید و سرش رو پایین انداخت .

" کی میتونه من رو دوست داشته باشه ؟ "

" چرا نمیتونی ببینی که من ؟! "
🏐🏐🏐

کیونگسو راست گفت ... اون شب یکی از شیرین ترین شب های زندگی جی آن شد ... مخصوصا اینکه چند روز بعد رو استراحت داشتند و تازه هیچگونه چان یولی هم نبود که قلب جی آن رو تیکه تیکه کنه !

بار و بندیلش رو دنبال خودش کشید و در رو باز کرد که در خونه ی روبرو هم باز شد و بعد از سه روز بالاخره با هم روبرو شدند .
چند لحظه بهم خیره موندند و چانیول زوتر نگاهش رو گرفت . جی آن منتظر شد تا بره و پشت سرش چمدونش رو کشید و از راه پله پایین برد . البته با کلی هن و هون و چانیول ابدا تلاش نکرد متوجه آدم پشت سرش بشه . آسانسور اومد و دو تایی وسایلشون رو جا دادند و با فاصله از هم ایستادند .

_ اتفاقا جات خیلی خالی بود توی استخر !

چانیول شروع کننده بود ؛ با گزنده ترین لحن ممکن !

جی آن لبهاشو روی هم فشار داد و چیزی نگفت .

_ فکر کن جالب میشد نه ؟ کیم هیونگ با بیکینی وارد شه !

پوزخند زد و جی آن نفس عمیق کشید تا حرفی از دهنش در نره .

_ شایدم کیم هیونگ تصمیم گرفته باشه با لباس شنا کنه ! باشه ؛ بهرحال ما هیونگمون رو قبول داریم !

درب آسانسور باز شد جی آن قبل از محو شدن زیر لب گفت : اتفاقا دل من هم برات تنگ شده بود چان چان !

نفس عمیق کشید و چمدونش رو دنبال خودش کشید . کیونگسو جلوی در منتظرش بود و جی آن خوشحال بود که قرار نیست دیگه مکالمه ای با اون فرشته ی عذاب داشته باشه !

تا فرودگاه حرفی بینشون رد و بدل نشد و کیونگسو هرچقدر تلاش کرد موفق نبود بفهمه هیونگش چش شده ...

تمام مدت توی سالن انتظار هندزفریش رو توی گوشش گذاشته بود و با صدای بلند آهنگ گوش میداد . تقصیر خودش نبود ... اصلا تقصیر خودش نبود که احساساتش نسبت به چانیول اینطور قوی بودند و با یه تلنگر کوچیک ترک برمیداشت و برای نجات دادن قلبش فقط حصار دورش رو تنگ تر میکرد ...

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Where stories live. Discover now