♡قسمت بیست و هشتم♡

106 23 10
                                    


_ احمق احمق احمق !

_ اوکی ! فهمیدم احمقم !

_ گاو و بیشعور هم هستی !

_ اوه حتی وحشی هم هستم !

_ اونو از همممه شون بیشتر هستی !

چانیول در جواب عصبانیت کیوت دوست دخترش خندید و تک سرفه ای زد .

جی آن اخمهاشو بیشتر توی هم فرو برد و با خشونت لحاف رو تا گردنش بالا کشید : میتونستی فقط بیای بگی غلط کردم ! بعدا هم میشد اون استخر رو نشون من داد روانی !

چانیول خندید : خب در اون حد غلط نکرده بودم !

البته با دیدن قیافه ی برزخی جی آن بلافاصله خنده ش رو خورد !

_ خیلی هم در همون حد غلط کرده بودی !

چانیول چند لحظه کیوت پلک زد و جی آن دوباره خشن لحاف رو روش مرتب کرد ! انگار تبدیل به یه مادر وسواسی شده بود که میترسید لحاف ذره ای جا به جا شه و تند تند درستش میکرد .

_ بگیر بخواب من برم دارو بگیرم ! خدای من واقعا در عرض یکهفته چطور تونستی سرما بخوری ؟

چانیول بینی شو که البته خالی بود و فقط میخواست تمارض کنه بالا کشید و گفت : خب تو نبودی !

جی آن اخم کرد : ببین به اندازه ی کافی بهم منتقل کردی پس منو به گاز گرفتن تحریک نکن پارک !

چانیول تند تند پلک زد . جی آن خم شد و با محکم ترین قدرتی که توی وجودش بود لپش رو بوس کرد و چانیول سه برابر شوکه شد .

بلند شد و همچنان موضع اخموی خودش رو حفظ کرده بود : ولی این موضوع که احمقی عوض نمیشه ! بای !

چانیول که از شوک در اومده بود و به دلایل تامعلومی طپش قلب گرفته بود گفت : خب کجا منو تنها میذاری ؟

_ میرم دارو بگیرم ! بخواب !

_ سرما میخوری !

جی آن توی راه پله بود و تقریبا داد زد تا چانیول بشنوه : آره والا یکی بوسم کرد و اصلا بعید نیست سرما هم بخورم !

چانیول خنده ی ریزی کرد و کله شو زیر لحاف قایم کرد . خب این بوس محکم اصلا کمکی نمیکرد ! خواب از سرش کاملا پریده بود !

جی آن بعد از پیچیدن خودش به سمت بیرون راه افتاد و وقتی پایین در با ماشینی با پلاک آشنا مواجه شد سرعت قدم هاش کم شد .

به سمتش رفت و تقه ای به شیشه زد . پایین که اومد گیج پلک زد : هیونگ !

_ کجا میری ؟ بپر بالا سرده !

لبخند زد . ماشین رو دور زد و سوار شد . بعد از دست دادن جونمیون سوالش رو تکرار کرد و جی آن گفت : میرفتم داروخانه ! چان چان سرما خورده !

_ چان که خوب شده تقریبا ! یک هفته ای میشه افتاده !

جی آن حس کرد باید یکی خودش رو بزنه و یکی اون احمق لنگ دراز رو !

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant