♡قسمت چهاردهم♡

114 23 9
                                    

بهم بگو هیونگ ...

چند ساعت قبل~

با قرار گرفتن پشت میز لبخند معذبی به آدم روبروش زد و به منوی روبروش خیره شد . چند دقیقه با نهایت معذب بودن و بعد از اینکه گارسون سفارش رو گرفت ته رین گفت : باید خسته باشی اوپا !
جی آن لبخند زورکی ای روی لبهاش نشوند و گفت : اوه ... همچین ...

_ خیلی طول نمیکشه حرفهام !
_ میشه اول من بگم ؟!

ته رین متعجب پلک زد . احتمالا توقع نداشت مرد روبروش هم حرفی برای گفتن داشته باشه !

_ چی رو ؟!

جی آن نفس عمیقی کشید . چند لحظه صورت نازش رو نگاه کرد و گفت : خب ... راجع به چان یوله !

ته رین اخم کمرنگی کرد : راجع به اون چه حرفی هست ؟

جی آن موهاش رو از صورتش کنار زد و گفت : خب ... میخوام خواهش کنم ... لطفا حالا که بهم زدید جایگاهش رو ازش نگیرید !

ته رین ابرو بالا انداخت . چند لحظه با نگاهش صورت جی آن رو وجب کرد و گفت : جایگاه ؟!

پوزخند کمرنگی زد : اون فقط یه بازیکن معمولی تیم ملیه ! یه جوری میگی جایگاه انگار واقعا چیز خاصیه !

جی آن لبهاشو روی هم فشار داد : همین چیز معمولی برای اون خیلی باارزشه ... اینکه میگید مهم نیست پس میشه بهش بی اهمیت باشید ؟!

نگاه ته رین اونقدر خشک بود که جی آن حس میکرد حتی یک درصد هم شانس نداره ...

_ میتونم کاری به کارش نداشته باشم ... اما خب حالا که این درخواست رو کردی شرطم رو هم میذارم !

جی آن پلک زد و نگاهش کرد : چه شرطی ؟!

ته رین لبخند کجی زد : بیا با هم باشیم !

🏐🏐🏐

وسط لابی که قرار گرفتند به سمت هم برگشتند و چند لحظه بهم خیره موندند .

چانیول گفت : استراحت کن !

جی آن لبخند زد : خوب بخواب که فردا روز بهتریه !

چانیول لبخند تلخ زد : فردا قراره به اون جادوگر بگی درخواستش قبوله ! چه روز خوبی ؟!

_ فردا قراره جونمیون هیونگ از کارتش مایه بذاره و حسابی دلی از عزا در بیاریم !

چانیول به خنده افتاد . خم شد و بینیش رو بوسید : باشه ، یه روز عالیه !

جی آن لبخند زد . کم کم ازش فاصله گرفت و وقتی در رو میبست براش بای بای کرد . لبخندش بعد از بسته شدن در برعکس شد و کلافه بین موهاش دست کشید ...

چه گهی میخورد ؟ دقیقا میخواست با قرار گذاشتن با یه دختر اونم با حجم چسب بودن ته رین چه گهی بخوره ؟!

خودش رو رسوند به اتاق و اولین کاری که کرد باز کردن اون کش لعنتی بود . وقتی حس نفس کشیدن واقعی به سلول های بدنش نزدیک شد خودش رو روی تخت پرت کرد و پشت سر هم نفس های عمیق کشید .

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Onde histórias criam vida. Descubra agora