♡قسمت سی و دو♡

85 22 1
                                    


اونقدر پوست گوشه ی ناخنش رو کنده بود که به خون افتاده بود اما دست بر نمیداشت. توده ی بزرگ توی گلوش اونقدر دردناک بود اجازه ی هیچ حرفی رو بهش نمیداد . درست وسط جو معذب خانواده ی پارک نشسته بود و نگاه جدی و ناامید پدر چانیول هیچ کمکی به حس گندش نمیکرد ... حتی نگاه نگران و مهربون مادرش هم کمک نمیکرد حس بهتری داشته باشه ...

_ این یه بحث خانوادگیه ! بهتره بیرون باشی !

یک دفعه پارک بزرگ به سردی رو به جی آن گفت و چشمهای ناباور دختر روی مبل چند لحظه پلک زد .

_ بابا-

_ با تو حرف نزدم !

جی آن سعی کرد باعث دعوای بیشتر نشه . سر پایین انداخته بود و به آرومی بلند شد .

_ باشه ! پس منم حرفی ندارم !

چانیول هم همراهش بلند شد و جی آن نگاهش کرد . به آرومی زمزمه کرد : با پدرت مودب باش ...

اما چانیول انگار از همه چیز بریده زمزمه ی جی آن رو بلند کرد : من بی ادبی ای نکردم ! پدرم تمام این سالها پشت من بود اما حالا که توی دردسر افتادم میخواد اینطوری جلوم بایسته ؟

رو به خانواده اش کرد : اشتباه یا غلط من دوستش دارم ! شما که به اندازه ی کافی روشنفکر بودین !

_ من هنوزم به اندازه ی کافی روشنفکر هستم ! اگه از بچگی اینطوری بودی و وقتی به سن بلوغ میرسیدی میفهمیدم از پسرا خوشت میاد برت میداشتم دستتو میذاشتم تو دست هر پسری که دلت میخواست اما باور نمیکنم بعد از رنگ به رنگ دوست دختر عوض کردنت حالا یکدفعه گی شده باشی پارک چانیول !

پدرش انگار داشت جون میکند تا آروم بمونه اما با هر جمله صداش بالا و بالاتر میرفت .

چانیول توی موقعیت بدی قرار گرفته بود جی آن اینو میفهمید . چطور میتونست از چیزی دفاع کنه که نیست ؟ خب در واقعیت کاملا حق با پدرش بود چانیول اصلا گی نبود !

_حالا فهمیدم !

بلند شد و روبروی پسرش ایستاد و ادامه داد : نه نفهمیدی چان ! فقط داری به کثافت کشیده میشی ! تمام این سالها سکوت کردم و با تفکر اینکه بزرگ شدی و عقلت میکشه تماشا کردم دخترهای رنگ وارنگ دورت رو و حتی ترسیدم بین اینهمه رابطه ی خر تو خر ایدز بگیری ! اما تو انگار دیگه حد و مرز حالیت نمیشه ! سیری ناپذیر شدی ؟ پس فردا میخوای بگی به حیوونا گرایش دارم ؟

چشمهای شوکه ی جی آن روی چهره ی مات دوست پسرش فیکس شده بود . با هر جمله ی پدرش نگاهش بی فروغ تر میشد و جی آن میدونست دوباره باید پروژه ی " ساختن اعتماد به نفس " دوست پسرش رو استارت بزنه ...

_ فکر میکنی فقط میخوام باهاش بخوابم ؟

چند لحظه بعد چانیول با لحن فروریخته ای گفت و جی آن ، اگه اونطرف پدرش نایستاده بود حتما دستشو میگرفت و دنبال خودش میکشید ...

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Onde histórias criam vida. Descubra agora