♡قسمت هفدهم♡

107 22 8
                                    


_ پاشو هیونگ ! پاشو چقده میخوابی دیرمون شد !

با صداهای محو بکگراند چشمهاشو دونه دونه باز کرد و چند لحظه آدم روبروش رو نگاه کرد .

_ اوه ... بازم ... تو !

گیج خواب گفت و کیونگسو گفت : آره بازم من ! پاشو ببینم !

_ آروم حرف بزن ... چان یول ... بیدار میشه !

زمزمه کرد و صدای کیونگسو بلند شد : چانیول کجا بوده ؟ اون خیلی وقته رفته !

جی آن سرشو از بالشت بیرون آورد و پلک زد : کجا رفته ؟

_ چمیدونم ! من اومدم نبود ! پا میشی یا نه ؟!

جی آن با مشقت از بالشتش دل کند و به محض نشستن صدای حبس شدن نفس کیونگسو رو شنید .

_ صورتت-

چند لحظه نگاهش کرد و لبخند تلخی زد : میرم دستشویی !

بلند شد و خودشو پرت کرد توی دستشویی و کیونگسوی باقیمونده توی اتاق دندون هاشو روی هم فشار داد .

اینجا چه خبر بود ؟ بین دو تا هیونگش دقیقا چه کوفتی داشت اتفاق می افتاد ؟

🏐🏐🏐

_ لی کیم !
بعد از تمام مدت پروازی که فرار کرده بود حالا گیر افتاده بود !
برگشت به سمت صداش و لبخند کمرنگش با جمع شدن چشمهاش معلوم شد .

کیونگسو با اخم جلو اومد و گفت : باشه اگه دوست نداری بگی نگو ! اما این قیافه رو طرفدارات ببینن توی دردسر میفتی !

جی آن چند لحظه نگاهش کرد . از پشت ماسک لبهای فشرده شده ش دیده نمیشد . نفس عمیق کشید و فقط آروم گفت : بیکار که شدی بریم یه چیزی بخوریم !

چشمهای کیونگسو درشت شد : هیونگ !

جی آن نگاهش رو گرفت : فعلا دکتر !

راهش رو کشید و رفت ... چیکار میتونست بکنه ؟ به پای چانیول بیفته که دوستش داشته باشه ؟ دست از تلاش کردن بکشه ؟ فراموشش کنه ؟ دوستش نداشته باشه ؟

سوار ماشین شد و تمام مدت به خیابون های شهر خیره به رفتار این مدت چانیول فکر کرد ... از تمام جهات حق رو بهش میداد اما نمیتونست دست از قلب شکسته بودن هم برداره .

با هم رسیدند . بی اونکه بهم اهمیت بدند کنار هم سوار آسانسور شدند و بی حرف به سمت خونه هاشون برگشتند !

چانیول رفتار اخیرش رو داشت ؛ جی آن رو آدم حساب نمیکرد و جی آن خسته و کلافه تر از این بود که باز بخواد تلاش کنه . اما نمیتونست ... هیچوقت تمام زندگیش اینقدر بی غرور نبود اما نمیدونست چانیول باهاش چیکار کرده که اینقدر راحت به شخصیت و وجودش گند میکشه ...

توی لابی که قرار گرفتند جی آن نفسش رو حبس کرد و مچ چانیول رو گرفت . متوقف شد و حرکتی نکرد . حرفی نزدند و جی آن فقط آروم حرف این چند روزش رو تکرار کرد : بیا حرف بزنیم چان !
چانیول بعد از چند دقیقه سکوت دستی که اسیر انگشتهای چانیول بودند رو آزاد کرد ، همون دست جی آن رو گرفت و کشیدش به سمت خودش .

➴cαℓℓ мє нyυทg [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora